نشست وضعیت آسیبهای اجتماعی در کشور - پرتال اصلی دانشگاه رازی
نشست «وضعیت آسیبهای اجتماعی در کشور» با سخنرانی دکتر «تقی آزاد ارمکی» برگزار شد.
نشست «کرونا، الهیات و جامعه» روز دوشنبه ۳۱ شهریورماه سال جاری، با سخنرانی دکتر داود فیرحی؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و با حضور اعضای محترم هیأت علمی توسط معاونت فرهنگی دانشگاه رازی و به صورت مجازی برگزار گردید.
متن سخنرانی:
نشست «وضعیت آسیبهای اجتماعی در کشور» روز شنبه ۱۲ تیرماه سال جاری، با سخنرانی دکتر «تقی آزاد ارمکی»؛ استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران بهصورت مجازی و با حضور اعضای هیئت علمی دانشگاههای استان توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار شد.
متن سخنرانی:
علم جامعهشناسی علم پیچیدهای است. برخلاف تصوراتی که وجود دارد، جامعه ایرانی نیز سختتر، لایهلایهتر و پیچیدهتر از تصورات سایر افراد برای غلبه، مدیریت و اصلاح است. این جامعه مانند سایر جوامع در دنیا لایهلایه است و قطعاً مستلزم روشهای پیچیده برای رویارویی است. در ارتباط با وضعیت آسیبهای اجتماعی در ایران، باید خاطر نشان کرد این وضعیت در کرمانشاه، گیلان، استان مرکزی و سایر شهرهای کشور نمیتواند مستقل از هم باشد. باید به دنبال این باشیم که بررسی کنیم این مشکلات کلان در ایران چیست و این وضعیت در کدام شهرها نمود بیشتری دارد و تهنشست کردهاست؟ در دانش جامعهشناسی یکی از مشکلات اساسی که مطرح شده و مورد بحث روانشناسان و همه اصحاب رسانه قرار گرفتهاست؛ رابطه فرد و جامعه است. در جامعه مدرن، امر اجتماعی و جمعی ظهور میکند و امر فردی دچار اعجاج یا دگردیسی میشود. در واقع مشکلات از اینجا شروع میشود. مثل این است که چشمه به خاطر وجود مانعی گرفتاری پیدا میکند و به واسطه ذرات خارجی آلودهشده و نوشیدن از آن منجربه بیماریهایی میشود. در ارتباط این مثال با آسیبهای اجتماعی، خودِ آب گلآلود مشکل تلقی میشود و در اینجا مسئله اصلی بیماریهایی است که در اثر نوشیدن این آب به وجود میآید. پس آسیبهای اجتماعی آخرین مرحله حیات اجتماعی است و ظهور ساحت نظامی اجتماعی است که ما با آن سروکار داریم. اگر به طور مثال در فضای مجازی اتفاقی را ببینند، از آن به عنوان یک پدیده و حادثه مهم یاد میکنند. یا به طور مثال در ایران روزانه افراد زیادی از بین میروند؛ اما زمانی که در یک مورد خاص در خیابان، فردی خودش را از جایی پایینانداخته یا کسی را کشته یا کشتهشده، به عنوان امر اجتماعی یا آسیب اجتماعی فراگیر از آن یاد میکنند. حال این سوال مطرح است که آسیبهای اجتماعی در ایران چگونه است؟ در ارتباط با بررسی آسیبهای اجتماعی در ایران اولین مسئله قابلطرح این است که آیا آسیبهای اجتماعی امری واقعی است یا امری توهمی و یا برساختی؟ زیست ما و پژوهشهای اجتماعی ما این امر را تأیید میکنند که آسیبهای اجتماعی در ایران امور واقعی و عینی هستند و توهمی و برساختی نیستند. این نیست که ما یک جامعه دستنخورده و به اصطلاح بیحادثه داشتهباشیم. جالب است در ایران معاصر، ما در بیرون از خودمان زندگی میکنیم، در بیرون از خلوت خودمان هستیم و فغان از آسیبهای اجتماعی بیشتر شنیده میشود. ما در جامعهای هستیم که مملو از مشکل، آسیب و به اصطلاح ناهنجاری و نابسامانی اجتماعی است. ایران امروز، هیچوقت این وضعیت را نداشتهاست. ایران گذشته، ایرانی آرامتر، کمحادثهتر وکممشکلتر بود. اگر به سالهای ۴۰ یا ۵۰، برگردیم؛ میبینیم جمعیت کم تعدادتر و همه در یک حاشیه یا روستا زیست میکردند، مسائل آنها شکل دیگری بوده و ارتباطات شکل دیگری داشتهاست. در اینجا وقتی جامعه تصمیم میگیرد از خودش بیرون بیاید، در عرصه اجتماعی خودش را نشان دهد و بیرون از خانه و خودش زندگی کند؛ از این آسیبها مملو میشود. این مسئله هم برای ما مهم است و هم برای نظامهای سیاسی و هم کنشگرهای اجتماعی تا این آسیبها دیده شود و مشکلات و ناهنجاریهای آن پنهان نباشد. من برخلاف سایر همکاران که از آسیب اجتماعی به عنوان ضعف نظام اجتماعی یاد میکنند؛ به عنوان محاسن و نقطه قوت جامعه ایرانی یاد میکنم. این به مانند بدنی میماند که به ویروس واکنش نشان میدهد و اگر با ضعف بدن همراه باشد به مرگ میانجامد. در خیلی دیگر از مردم واکنش به ویروس همراه با عطسه و درد همراه است و این نشانه فعالشدن قدرت بدن برای مقابله با آن ویروس است؛ لذا من آسیب اجتماعی را نوعی نقطه قوت میدانم. اما این به معنی این نیست که اگر این ضعف ماندگار شود مطلوب است، بلکه در صورت ماندگاری میتواند رویۀ معکوس داشته باشد و به ضعف تبدیل شود. حال نکته قابلذکر دیگر ایناست که ما یک آسیب واحد در نظام اجتماعی ایران نداریم بلکه بامجموعهای از آسیبها روبهرو هستیم و این آسیبها هم همه همسان نیستند. مثلاً در این فضای انتخاباتی اگر دقت کرده باشید؛ کاندیداهای حاضر در فضای انتخابات، مجموعهای ازمشکلات را آسیبهای اجتماعی همارز قلمداد کردند؛ بنابراین یک کاندیدای ریاست جمهوری با یک مطلب ۵۰۰۰هزار صفحهای میگوید باید این مسائل را حل کنیم و این نشانه یک نوع ناتوانی و فهم غلط در باب مسائل اجتماعی است. چون آسیبهای اجتماعی بسیار زیاد است و سلسله مراتبی شکل خودش را به ظهور میرساند و همارز نیستند. در ایران حداقل به طور کلی حدود ۱۲۰ یا ۱۴۰ آسیب اجتماعی وجود دارد؛ همه اینها همسطح، هممیزان و همقدرت نیستند. بلکه هر کدام از آنها جایگاه خاصی دارند، پس یک بدنه تشکیل میدهند که سلسله مراتب آسیبهای اجتماعی را دارد. چون سلسله مراتب دارند برای شناسایی، فهم، حل، مداخله و برخورد با آن نمیشود با همه اینها وارد شد. مثلاً اگر کسی بخواهد با ۱۲۰ آسیب بزرگ اجتماعی روبهرو شود باید ۱۲۰ دولت و کابینه تشکیل دهد که هر کابینهای مجموعهای ۲۰، ۳۰ یا ۴۰ سازمانی که در اختیار دارد را از یکسو مورد حمله قرار دهد تا بتواند آن را حل کند. پس این برخورد و فهم اجتماعی ناشیانهای که وجود دارد و ما همه داریم در زیست اجتماعی از آن پیروی میکنیم غلط است. آسیبهای اجتماعی فراگیر و متنوع هستند و همسان نیستند. اینها به شکل شبکهای، سلسله مراتبی، طولی-عرضی قرار گرفتهاند. نکته دیگر این است که آسیبهای اجتماعی زمانی که به مسائل و موقعیتهای فرهنگی و اجتماعی وصل میشوند؛ گوناگون میشوند. مثلاً درست است در کرمانشاه و تهران همه با پدیده فقر و گرانی روبهرو هستند؛ اما در زمینه فناوری متفاوت هستند. به این دلیل که زیرساختهای فرهنگی، اجتماعی، طبیعی و سیاسی موجود با هم متفاوتاند. جالب این است که سیاستی لازم است تا به همه اینها توجه شود. در این زمان است که میشود جامعه دارای آسیب و مشکل را داشت، اما از آن نترسید و با آرامش و عقل آن را سر و سامان داد. در واقع آنچه بین آسیبهای اجتماعی و مشکلات متفاوت میباشد این است که، در این ۱۴۰ یا ۱۳۰ سال تلاش داشتیم به جامع مدرن وارد بشویم و زیست مدرن داشته باشیم. در گذشته این مشکلات وجود نداشت، در گذشته مشکلات بین دو نفر یا خویشاوندان و در محلات بود. به طور مثال شما خودتان در کرمانشاه زندگی میکنید، فرزندتان در لندن زندگی میکند و یا بالعکس، این جابهجا شدن یا از خود بیرون رفتن، از زیست سنتی دیگر آمدن، منشأ آسیبهاست و خودش مشکل تلقی میشود. ما اگر میخواستیم به داد کشور برسیم باید آن زمان به داد کشور میرسیدیم، اما این اتفاق نیفتاد و همچنان داریم به صورت آغازین عمل میکنیم. بعضیها از تعاریف خیلی سیاسی و ایدئولوژیک، بر پایه سنت یا مدرنیته یاد میکنند. اما اینها یکسری ضرورت یا ضرورت زمانه بوده که ما از خانه بیرون آمدیم؛ لذا همان لحظه اول روحانیون، مهندسان، روشنفکران و سیاستمداران ما باید ورود میکردند و دقیقتر مسیر ما را مشخص میکردند. پس یک اصل اساسی در مشکلات جامعه ایرانی از یک اتفاق نابهنجار و نامناسب شکلگرفته و به هر سو حرکت کرده است. یعنی همه مردم ایران، همه سرمایههایشان را به دوش گرفتند و همه جا رفتند و هیچ جا مستقر نشدند. مثل اینکه الان شهر را درست کردیم، اما زندگی شهری نساختیم و به آن سروسامانی ندادیم. همه در شهر زندگی میکنیم، اما زیست شهری نداریم. همه دغدغه جهان مدرن داریم، اما حقوق مدرن نداریم. همه در مناسبات اجتماعی هستیم، ولی همبستگی و پیوست اجتماعی را رعایت نمیکنیم. اسم این را باید توسعه ناتوسعه گذاشت. یعنی در واقع پروژهای که در آن توسعه نبود و اگر بود در واقع ما میتوانیم اسم آن را توسعه نامتوازن بگذاریم. ما در توسعه نامتوازن، توزیع نامناسب منابع را داشتیم، مثل تمدن بزرگ ایران که تمدن فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هم دارد، اما منابع به شکل نامتوازن و نامتعادل توزیع شدهاست و این جمعیت نابهنجار، جامعه نابهنجار، نظام اقتصادی نابهنجار و نظام سیاسی نابهنجار است که ما از آن با نام به همریختگی اجتماعی یا تقسیم نابهنجار اجتماعی کار یاد میکنیم. نظام سیاسی هم که یک نظام سیاسی بدکارکرد است، در واقع اگر نگوییم بیکارکرد است؛ دچار ناکارآمدی شدهاست، در آن یکسری اتفاقات عجیب و غریب هم افتادهاست، مهاجرت عجیب و غریب، جابهجایی عجیب جمعیت، توسعه شهرنشینی عجیب و همه اینها زمینه آسیبهای اجتماعی را به وجود آوردهاند. این آسیبها از آسیب عدم توانایی تطبیق با شرایط تا دیگرکشی، متنوع هستند. ما مردمانی در این کشور داریم که به کشتن هموطن، همسر و فرزند خود اقدام میکنند. به طور مثال در چند هفته پیش اگر دقت کردهباشید، بابک خرمدین و یا مورد دیگری از فرزندکشی در شمال اتفاق افتاد. ما راه میرویم و نمیتوانیم خودمان را با شرایط جدید آشنا کنیم، با یک راهپیمایی که در ایران برگزار میشود، یا راهپیماییهای که باید از خودشان یک حرکت مدنی بروز بدهند، حتم به یقین شهر را کثافت برمیدارد و از فردای آن روز سیستم شهرداری باید زبالههای مردم را جمع کند. اینها میآیند که واکنش مدنی نشان دهند، اما ماشینها را خراب میکنند و شهر را به هم میریزند. جالب این است ما کل یک شهر را تعطیل میکنیم برای یک راهپیمایی، نمیدانم کجای دنیا شهرهای خود را تعطیل میکنند؟! در خیلی از رفت و آمدها، آدمها باید فرصت کنند همدیگر را ببینند، ساختمانها و مغازهها را ببینند، اما ما مغازهها را تعطیل میکنیم، روی آن پرده میکشیم و خیابان را پر از آشغال میکنیم. در اینجا چیز عجیبی وجود دارد، این ناتوانی یا عدم توانایی تطبیق با شرایط است. پس در اینجا یک دامنه وسیع از آسیبهای اجتماعی بروز کردهاست که ما با گستره وسیعی از آنها روبهرو هستیم. در ارتباط با شناخت آسیبهای اجتماعی، نیاز به یک دستگاه مفهوم نظری و تلویژن (Telvision) داریم. جامعه هم به لحاظ فرهنگی مشکل پیدا کردهاست و هم از لحاظ اقتصادی و ما میدانیم که مشکل اقتصادی داریم و مردم باید فرهنگ داشتهباشند. جالب این است که ما وقتی یک مهمان عزیز داریم؛ میخواهیم همه داشتههایمان را برای او بگذاریم. ما باید به تناسب شخصیت مهمان چیزی درست کنیم که هم مهمان لذت ببرد و هم میزبان خسته نشود و هم سفره آراسته شود. اینجاست که تناسب دادن خیلی مهم است و ما در واقع نمیآییم هر آنچه در مغازه یا در خانه داریم را مقابل مهمان بگذاریم. یعنی یک نوع غذا کافی است و غذاها میبایست تناسب داشتهباشند، نه اینکه یک غذا سرد باشد و غذای دیگر گرم. یکی از کارهای اینجانب در جامعهشناسی این است که کتابی به نام (بنیانهای فکری و نظری جامعه ایرانی) نوشتهام. در حال حاضر هم کتابی تحت عنوان جامعه ناهموار دارم که به زودی چاپ خواهد شد. کتاب بنیانهای فکری و نظری جامعه ایرانی، بر محوریت سه نهاد است که عبارتند از: نهاد خانواده، نهاد دین و نهاد دولت. کل نهادها اینها هستند و بقیه نهادها حاشیهای و غیرمؤثر هستند. به لحاظ تاریخی این سه نهاد وجود داشتهاند. امروزه اول نهاد دین اولویت دارد، بعد دولت و بعد خانواده. کمی دورتر از امروز، نهاد دولت و بعد دین و خانواده وجود داشتهاست. جابهجایی این سه نهاد براساس موقعیتهای اجتماعی است. جابهجایی این سه نهاد است که جامعه ایرانی را اذیت میکند و کسی هم که بخواهد این اوضاع را سر و سامان بدهد باید از همین قسمت شروع کند. این است که ما همه داد و فغانمان از طلاق، روابط جنسی بیرون از خانه، تجرد و افزایش سن ازدواج و … بلند است. همه ما داریم از بحث اخلاق و افت حوزه دین، نابسامانی حوزه سیاست و ناتوانی نظام سیاسی در مدیریت صحبت میکنیم. در این جا سه یا چهار آسیب عمده خودش را بیشتر نشان میدهد. در نهاد خانواده آسیبی به نام طلاق و روابط جنسی، در حوزه دین، دینداری، عدم دینداری، افول دینداری و اشکال جدید دینداری و در حوزه سیاست، ناتوانی مدیریت نظام سیاسی در انجام وظایف محوله آن و در ادامه بحث مشروعیت، ناکارآمدی نظام سیاسی، تعارضات درون نظام و امثال اینها است. حال فقر و نابرابری کجاست؟ در اینجا فقر و نابرابری مشکل اصلی است. مردمان ما روزبهروز فقیرتر میشوند و بر تعداد فقرا افزوده میشود. در اینجا احساس از نابرابری بیشتر میشود، احساس امنیت، حس هویت و ملیگرایی، حس به ایرانیبودن و وطنداشتن افت عمدهای پیدا کردهاست. از نظر من اینها مسائل اولیه آن مسائل ثانویه هستند، چرا؟ به دلیل اینکه نهادهای درگیر، نهادهای دوم هستند تا نهادهای اول. به طور مثال نهاد فراغت نهادی است متأثر از سیاست و دین، نهاد اقتصاد نهادی متأثر از حکومت، دین و خانواده است. نهاد آموزش و پرورش نیز متأثر از دین، خانواده و دولت است. اینکه این همه فرد تحصیلکرده داریم و مشکل سواد و تحصیل داریم؛ به خاطر این است که اینها اراده نظام سیاسی است که اگر متغیر بشود ساحت آموزش نیز تغییر خواهد کرد. اینجا ما اگر بدانیم مشکل اساسی نظام سیاسی چه هست و آن را سروسامان بدهیم و بتوانیم روی آن تأمل کنیم و آن را حل کنیم؛ آن وقت بحث آموزش، سینما، تولید و مصرف، توزیع منابع، فراغت، فوتبال، جوانان، سبک زندگی و اینها قابلحلتر هستند. چون نهادی که نتواند مشکلات خودش را حل کند ناکارآمد است، اما چه طور میتواند این مشکل را حل کند؟ ما تقریباً ۱۰۰ سال است که در حوزه آموزش در ایران تلاش میکنیم و اراده همه دولتها و افرادی که چه در حوزه آموزش و پرورش چه در حوزه دانشگاه سر کار آمدند؛ این است که جامعه ایرانی فرهیخته، توانمند و متخصص شوند. اما چرا با وجود اینکه این همه نهاد، مدرسه، دانشگاه، کلاس و درس درست کردند؛ هیچ چیز از آن بیرون نمیآید و متخصصان در این کشور به درد نمیخورند؟ پس چهطور است که ما متخصص تولید میکنیم، آنها مهاجرت میکنند و مشاغل غیرتخصصی انجام میدهند؟ در اینجا عیب کار در این نیست که ما علم را خوب انجام ندادهایم یا تحصیلکرده به اندازه کافی نداریم؛ بلکه میبینیم اتفاقاً خیلی هم خوب هستند و وقتی به سرزمینی دیگر مهاجرت میکنند؛ آدمهای مؤثری میشوند. این برمیگردد به شاکله نظام سیاسی و همینطور دولت، دولتی که به گونهای مبتنی بر تقسیم کار است و حرفهای طراحی نشدهاست که به صاحبنظر و متخصص یا دانش و نتیجه پژوهش نیاز داشته باشد. پس مشکل آنجا است و اگر مشکل را حل نکنیم هزاران سال هم دانشگاه را تعطیل کنیم؛ اتفاقی نمیافتد. آن اوایل انقلاب بود که گفتیم ما همه چیز را درست میکنیم، اما ما این همه دانشجو تحصیلکرده درست کردیم که همه آنها بیکار هستند و به سمت کشورهای غربی مهاجرت کردهاند و ما شدیم کانون تولید انسانهای مجانی که همه به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند. ما ادعا کردیم انقلاب میکنیم و توسعه ایجاد میکنیم، اما کجاست؟ جمعیت چند میلیونی را چه کسی تولید کرد؟ ما تولید کردهایم. چرا جمعیت بیکار داریم؟ چون این نظام سیاسی و دولت مشکل دارد و باید این آسیبها را حل کرد. به عنوان مثال: معده که متأثر شده، شما بهترین غذا را هم که به آن بدهید، نه میخورد، نه جذب میکند و اگر جذب شد بیشتر بر بیماری آن افزوده میشود. ما در ایران بهترین کالا را تولید کرده ایم که منظور همان تحصیل و تحصیلکرده است. در همه رشتههای علمی ما بهترین افراد را داریم. چرا اینها به درد سادهترین مشکلات نمیخورند؟ چرا اینها به کار گرفته نمیشوند؟ چون دولت نداریم؟ نه اتفاقاً دولت داریم و بودجه، کارمند و کارشناس هم داریم، اما آنها جایی که باید نمینشینند. پس مشکل آنجا است. الان هم اگر این مشکلات حل نشود هیچ فایدهای ندارد. در حوزه خانواده نیز، همین قصه وجود دارد. ما این همه به لحاظ ایدئولوژی، فرهنگ دینی خانواده داریم و دغدغهمان ازدواج، تربیت فرزند، انتقال فرهنگ از طریق مادران، حمایت از مادران و اهمیت مادر است. چرا در ایران ما فاحشهگری داریم و بخشی از این روسپیگران مردان و زنان متاهل هستند؟ اگر بهشت زیر پای مادران است؛ این اتفاق چیست و به کجا دارد میرود؟ یا اگر برای ما تربیت مهم است؛ چرا معلمان بیزار از تدریس داریم؟ سؤال این است چرا مدارس و دانشگاه ما فرد مدرن تربیت نمیکنند و استادان ما بیاخلاقند؟ ما گزارههای اخلاقی در آموزش پرورش نداریم که داریم، منابع نداریم که هست، خانوادهها کنترل نمیکنند که میکنند، اما ماجرا از کجاست؟ چرا امر ازدواج اتفاق نمیافتد؟ یا اگر ازدواج میکنند، طلاق میگیرند؟ اگر هم طلاق نگیرند در خانه با همسر خود بداخلاقی میکنند؟ یا ازدواج میکنند، اما بچهدار نمیشوند؟ بحث عدم فرزندآوری که یک مشکل عظیم در امر ازدواج است و آنها از زیر کار در میروند. این مشکل به نهاد خانواده برمیگردد. از مشکلات دیگر ازدواج، ازدواجهای نابهنجار، تجرد، ازدواجهای غیرعقلی، غیرمعنادار، غیرمشروع، و عدم فرزندآوری است. جامعه ایران جامعهای جنسی شده است که به جای آنکه اخلاق تولید کند، محصولات جنسی تولید میکند. در یک جا دیدم که جامعه ایران اساساً یک جامعه دینی بودهاست که در این زمینه تأملاتی هم کردهام. اساس جامعه ما تولید دین بوده که اگر ادیان بزرگ تولید نمیشدند که شدند حاصل دغدغههای بزرگی بودهاند. سردارهای بزرگ دینی همیشه وجود داشتهاند که هدفشان بیشتر تولید فرهنگ و دین بوده و افتخار جامعه ایرانی نیز همین است. ما بیش از تولید تمدن، تولید فرهنگ و دین کردهایم. این مناقشههای دینی و فرهنگی در ایران از دیرباز وجود داشته است. اگر اینطور باشد چرا جامعه دینی اینقدر غیردینی و کماخلاق شده است؟ سراغ آموزش و پرورش میرویم که کنترل ایجاد کنیم، برای آن سیاست بسازیم، برای گزینش دانشگاه روشها را عوض کنیم و برای گزینش دائما منابع را تغییر دهیم. مشکل اینجاست که آموزش برای دانشگاه سیاست میسازد. مثلاً نیروی جدید میآوریم، کتابها را عوض میکنیم، فشار روی گزینش میآوریم. مشکل برمیگردد به فرهنگ و اخلاق که دچار نقص شدهاست که این معنا را نمیتواند تولید کند. در نتیجه جامعه تبدیل به یک جامعه دلزده، کمخرد، کماخلاق، بیاعتنا به دین و اخلاق میشود. البته به لحاظ اینکه زیست اجتماعی آن متناسب با دین تولید شده، ریچوال Ritual (مراسمات مذهبی)، آن بالا است. مثلاً ما میبینیم که میزان نمازگزاران به شکلی پایین آمدهاست، میزان افرادی که خمس میدهند پایین آمده است، ولی مراسم عاشورا را میبینیم که حجم عظیمی از افرادی در آن شرکت میکنند. رئیس جمهورهای ما میخواهند همه چیز از جمله مسکن، رابطه آدمها با یکدیگر، ترافیک و رابطه آدمها با جهان را درست کنند. یک رئیسجمهور باید دیوانه باشد که بخواهد چنین چیزی را درست کند. رئیسجمهور باید بگوید که من یک کار را میتوانم درست انجام دهم و بقیه به من ربطی ندارد و براساس آن باید دیگران تصمیم بگیرند. فقر و نابرابری مشکل دوم ما است در حالی که مشکل اصلی تلقی میشود. ما این را نمیتوانیم حل کنیم، چون مشکل توزیع پول داریم. همه را باید کارمند دولت کنیم که نمیتوانیم. برای اینکه در یک دوره ۲۰ ساله همه مردم را کارمند دولت کردیم و بیکاری خودش را نشان نداد. جا و پول نداریم و نمیتوانیم دیگر استخدام کنیم پس آدمها بیکار میشوند. بخواهیم بخش خصوصی را تقویت کنیم باز نمیشود، به خاطر اینکه قصه دیگری وجود دارد. دولت و سیاست ما نمیتواند استرتژی تولید را بسازد و جامعه را معطوف به تولید کند، چون خودش اساساً ضدتولید است، و در کل، نظام سیاسی و دولت در ایران اصلاً ضدتولید است. در حالی که خودش تولید نفت و پول نفت دارد. چون پول نفت هزینه میشود؛ دیگر کالا تولید نمیکنیم و تولیدی نخواهیم داشت. پس اول باید خود این مشکلات را حل کرد و گام دوم است که فقر و نابرابری، مسکنسازی، ترافیک، رابطه با جهان خارج، حقوق شهروندی، سبک زندگی و فراغت قابلحل است. اگر اینها و حل آن را در دستور کار قرار بدهیم نشان میدهد که نمیدانیم مسئله اساسی و مشکلات اساسی و منشأ اساسی کجاست. اینها باید حل شود. در خانواده وقتی مادر، پدر و فرزند به عنوان کنشگران جامعه مدنی براساس مسئولیتهایشان فعال هستند؛ آن وقت اجازه نمیدهند بچهیشان درس بخوانند و بیکار شوند. نمیروند در جایی سرمایهگذاری کنند که در آن اشتباهی باشد. مسافرت نابهجا نمیکنند، اقدام به فرزندآوری زیاد نمیکنند و یا فرض نمیکنند که فرزندی به دنیا نیاورند ازدواجی مناسب انجام میدهند. حال اگر ما به همه مردم پول بدهیم، ازدواج درست میشود؟ به همه خانه بدهیم، ازدواج صورت میگیرد؟ به عنوان مثال در روستای زادگاه خودم ارمک دقت که کردم دیدم این روستا به مراتب بزرگ میشود، خانههایش آبادتر میشوند، اما این خانهها خالی هستند. در هر جا از این سرزمین خانه درست کردیم، چه اتفاقی افتاد؟ مسکن مشکل اساسی نیست. مشکل چیز دیگری است که آن اگر حل شود، مردم ما با مسکن استیجاری هم تشکیل خانواده میدهند. آن ریشه در کجاست؟ در ناکارآمدی نظام سیاسی، به همریختگی نظام خانوادگی و در بیمعنایی حوزه فرهنگ و دین است. در اینجا ما میتوانیم مجموعهای از آسیبها را حل کنیم. قتل، دزدی، رشوه، فقر، نابرابری، اعتیاد، عدم مشارکت، مهاجرت وجود دارند، اما اگر آن مشکلات را حل نکنیم و به اینها بپردازیم، قطعاً به جایی نخواهیم رسید و یک دولت، جامعه و خانواده معیوب خواهیم داشت که مشکلات خودش را پنهان میکند و راه به جایی هم نخواهد برد. این حرفها در سطح کلی صادق است، اما در سطح منطقهای کمی متفاوت میشود. مثلاً ما اگر منطقه کرمانشاه، آذربایجان، مرکز، شمال و جنوب را نگاه میکنیم، مشکلات خاصتری هم وجود دارد که این مشکلات، مسائل ثانویه هستند و باید بعد از آنکه حل شدند به اینها پرداخته شود. باید یکبار هم به مسائلی که ما را از بیرون تحت فشار قرار میدهند توجه کنیم. شما شنیدهاید که آمریکا، نابرابرترین جامعه دنیا است و فقر در آن از همه بیشتر است، اما تولید، ثروت و پول مهاجران هم از همه بیشتر است و محبوب و کعبه همه برای مهاجرت آنجا است. مگر ما نمیگوییم دارد فرو میریزد؟ مگر نمیگوییم فقر و نابرابری و تجاوز زیاد است؛ پس چه طور به کعبه آمال تبدیل شدهاست؟ این به خاطر معکوس دیدن پدیده است. در اینجا زندگیمان نسبتاً بد نیست، اما احساس ناراحتی، اذیت و آزار و خفگی میکنیم. اما آنها احساس خفگی نمیکنند و افراد دیگر را هم در کنار خود میپذیرند. ماجرا این است؛ در آنجا بنیانها قابلپیگیری، قابلاصلاح و قابلتأمین است و در چنین فضایی آدمها زیست میکنند. مسیر پرداخت به آسیبهای اجتماعی متفاوت است و پیشنهاد من به عزیزانی که در موقعیت اجرایی هستند، میخواهند عمل کنند و مدیر، وزیر، وکیل، استاد و سیاستگذار هستند این است که سعی کنند مسئله را از منظری که من مطرح کردم ببینند تا به چیزهای دیگر بپردازند که هیچ راه مفری برای آنها وجود ندارد. ما سالیان سال با اعتیاد برخورد کردیم، مردان معتاد و مصرفکننده را مجازات کردیم، قاچاقچیها را اعدام کردیم، آیا بر تعدادشان افزوده نشد و حجمش کمتر شد؟ پس غلط بودهاست و چیز دیگری وجود دارد که باید درست شود. آنجایی کسی نبیند و احساس نکند تحت فشار است. مثل اینکه جلوی چشمه بنشینیم و از گلآلود شدن آب و ریختن مواد نامناسب در آب جلوگیری نکنیم، کسانی که آب را مینوشند، معدهشان درد نمیگیرد و زندگی هم به خوبی و آرامی ادامه خواهد داشت.
عنوان این بحث کرونا، الهیات و جامعه هست. در کنار این سه، یک عنصر چهارم هم هست که آن فرد است. فردی که سازنده جامعه است. علت قرار دادن این بحثها در کنار هم این است که کرونا یک بیماری فراگیر و البته امری جدید است. اما فراگیری یا فراگیر بودن بیماری چیزی است که از گذشته دامنگیر انسان، جامعه و بشر بوده است. این فراگیری معمولاً فرد انسانی و نسبت انسان با الهیات؛ جامعه و طبیعت را مورد پرسش و تنش قرار داده است. یعنی هر چیزی که هستی آدمی را تهدید میکند بلافاصله در حوزه الهیات هم بروز و ظهور پیدا میکند بنابراین، در بحث کرونا هم میتوان این مسئله را مطرح کرد. کرونا هرچند خودش بیماری جدیدی است یا بهتازگی شناختهشده است، واگیری، فراگیری و مرگ سریعی که درنتیجه کرونا رخ میدهد در بیماریهای قدیم-مثل شیوع وبا و طاعون- نیز وجود داشته است. ایران کشوری است در حد واسط شرق و غرب. بعضی بیماریهای فراگیر از این طریق به ایران منتقل شده است.
درواقع در نقلوانتقال بیماریها، جامعه ایرانی همیشه تحت تأثیر قرارگرفته است و یا شاید خودش هم بعضی مواقع ابزار انتقال شده است. بنابراین، بحث از واگیری بیماریها قطعنظر از جنبه پزشکی و بهداشتیاش تنشهای روحی مهمی را ایجاد میکند که این تنشهای روحی آثاری را در خود فرد، ایمان فرد و در نسبت فرد با دیگران برجای میگذارد. این ویژگی چنین بیماریهایی است و کرونا هم وضعیت مشترکی دارد. در تحلیلهای مذهبی، تاریخی، جامعهشناختی و روانشناسی بیماریهای واگیر گفتهشده است که عوارض یا وجوه غیر درمانیاش بسیار مهماند و تأثیر زیادی را برجای میگذارند.
در طول تاریخ انسانها از دو جهت مورد تهدید بودند: ۱) تهدیدات طبیعی مثل سیل، زلزله، طاعون و وبا ۲) تهدیدات ناشی از جنگ و ناامنی. ازاینرو، دو نوع مرگ مهم وجود داشت: ۱) مرگ سفید ۲) مرگ سرخ. بشر همیشه از این دو مورد ترس داشته است و زمانی که این دو مورد اتفاق میافتاد یعنی، حوادث منجر به مرگ سرخ یا حوادث منجر به مرگ سفید بلافاصله بحث الهیات هم مطرح میشد؛ بنابراین ما سه بحث کوتاه را خواهیم داشت:
۱) چرا در حوادثی مثل طاعون یا کرونا الهیات مطرح میشود؟
۲) الهیات چه توصیف یا مداخلهای در اینگونه موارد دارد؟ چه توصیههایی را انجام میدهد؟ چه وظیفهای را به عهده میگیرد؟
۳) الهیات چقدر تحت تأثیر این مسائل بهخصوص مرگ فراگیر (مرگ سفید) که کرونا هم یکی از عوامل آن است، قرار میگیرد؟
معمولاً بین الهیات، دولت و بیماریهای واگیر رابطه مستقیمی در تاریخ مشاهده میکنیم حتی بعضی از متفکران تاریخ دولت معتقد هستند که اساساً پیدایش دولت مدرن به معمای مدیریت طاعون برمیگردد.
برای پژوهشگرانی مانند بنده، دانشجویان و طلبهها که در این حوزهها کمی مطالعه کردهایم، کرونا دو چهره دارد: ۱) چهره دائمی و قدیماش که آن مرگ فراگیر و فوری است. ۲) چهره جدیدش که رواج این بیماری در عصر دیجیتال است. درواقع، کرونا بحرانی همهگیر و جهانی است. سرعت آگاهشدن از چنین مسائلی در زمان قدیم با زمان حال قابل قیاس نیست. درگذشته وقتی کسانی که در یک منطقه دچار گرفتاری میشدند، بعد از مدتها که زهر خبر یا حادثه گرفته شده بود، مناطق دیگر باخبر میشدند.
کرونا مثل همه بیماریهای فراگیر با ذات انسان نسبتی دارد. انسان موجودی است که خیلی کم احساس استقلال میکند. انسان در طول شبانهروز نوسانی از شوق، یأس، امید و ناامیدی دارد و بهندرت در وضعیت تعادل قرار میگیرد؛ بنابراین انسان موجودی است که در ذات خودش به تعبیر عرفای ما فقر وجودی دارد و به تعبیر متفکران مدرن ناخودبسنده است. انسان همیشه در بیشتر وجوه زندگی در معرض تهدید چیزی به نام عدم قطعیت است یعنی از ادامه حیات خودش مطمئن نیست؛ بنابراین کرونا مهمترین آوردهاش دو چیز است: ۱) فراخوانی لحظهای مرگ و زندگی. هرلحظه دست و صورتمان را میشوییم، به سراغ ماسک میرویم، دستکش میپوشیم و انتظار داریم با هرکس که برخورد میکنیم این کار را انجام دهد. بهبیاندیگر، هرلحظه به فکر مرگ هستیم.
انسان موجودی است که اگر دو چیز در آن از حد نرمال خارج شود دچار آسیب میشود ۱) فراموشی ۲) یادآوری، انسان موجودی است که خیلی چیزها را یادآوری میکند و اگر بیشازحد یادآوری کند دچار بحران میشود. مشکلی که کرونا ایجاد میکند یادآوری لحظهبهلحظه مسئله مرگ است و این خودش تا حد زیادی تنشزاست و انسان احساس میکند که در معرض تهدید است. از دست و صورت خودش میترسد، از هوایی که تنفس میکند؛ یعنی طبیعت میترسد.
آدمها دو چیز دارند: ۱) ماهیت؛ آنچه هستند. ۲) هویت؛ آنچه نشان میدهند. ازآنجاکه کرونا هستی آدمی را تهدید میکند، رفتار و بینش آن را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. درواقع کرونا دو آورده دارد:
۱) فراخوانی لحظهلحظه مرگ و زندگی: انسانهایی که مرگ را کلاً فراموش میکنند دچار مشکل میشوند مثل غرور، خیانت و خیلی چیزهای دیگر.
۲) معمای مرگ انسان امروز که با چند پارادوکس بزرگ مواجه است: یکی رابطه من و خودم. اینکه اصلاً من کی هستم؟ چرا به خدا باید تکیه کنم؟ چرا به دیگری باید نیاز داشته باشم؟ اصلاً من میتوانم روی پای خودم بایستم؟ درواقع توانایی و ناتوانی آدمی دچار تنش است، احساس میکند که کنترلی بر زندگی خودش ندارد و اگر این وضعیت از حالت تعادل خارج شود، انسان دچار وسواس زیادی در زندگی میشود. حتی ممکن است از ترس وسواس به زندگی خودش صدمه بزند.
دومین نوع پارادوکس رابطه من و دیگری است. دیگری دیگری به عنوان خدا -که به آن بر میگردم- و دیگری به عنوان همنوع. کسانی که تا دیروز دلتنگشان میشدم؛ امروز برای من خطرناک هستند. نمیدانم دیگری درواقع برای هستی من دوست است یعنی دلم را از دلتنگی خارج میکند یا اینکه تهدیدی برای من است. طبیعت نیز، یک همنوع تلقی میشود درواقع آدمی اساساً نمیداند با طبیعت چطور برخورد کند.
پارادوکس دیگر در مسئله علم ظهور میکند. اصلاً این همه دانش به چه دردی میخورد؟ با آن چکار کنیم و چطور با آن کنار بیاییم. بهاینترتیب با آمدن کرونا پارادوکسهایی شکل میگیرد. آدمی نمیداند به علم، طبیعت، همنوع و خودش اطمینان بکند یا نه؟ مهمتر از همه با خدا چطور مواجه شود.
قلب الهیات مفهوم خدا است. بهاینترتیب در همه جای جهان بهخصوص در ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی وقتیکه حوادث بزرگی رخ میدهد جامعه به دودسته تقسیم میشود: یک گروه این شر را به خدا نسبت میدهند. برای بسیاری تنظیم کردن رابطه این شر با عدل الهی کار آسانی نیست و خدا را مورد انتقاد قرار میدهند. نمونههای زیادش را در طاعون قرون گذشته اروپا و همینطور در حمله به برجهای دوقلوی آمریکا مشاهده کردیم که این پرسش مطرح شد: «خدا کجاست؟» خدایی که ما همیشه پرستش کردهایم، ما را در بزنگاه رها کرده. اصلاً شاید خدا خودش منبع شر است.
گروه دوم که شاید بزرگتر از گروه اول باشند بیشتر خودشان را مذمت میکنند. این گروه معتقدند که این اتفاقات ناشی از گناه و خطای ماست. در چنین مواردی یک نوع الهیات عجیبوغریب ناشی از ترس و تسلیم دارد رواج پیدا میکند. مثلاً در اروپا بعد از رواج طاعون شاهد افزایش داراییهای وقفی کلیسا هستیم که بعد از آن کلیسا قدرت گرفت. مردم خیلی چیزها را وقف میکردند و میگفتند: «این دارایی به چه درد ما میخورد؟ وقتی قرار است بمیریم حداقل به نهاد مستمر و مستقر بدهیم تا به دیگران کمک کند.» مشابه این مورد در جوامع ما وجود داشت؛ در طاعون زمان پهلوی اول، ناصرالدینشاه، صفویه و… هم ما شاهد افزایش این وقف هستیم.
ادبیات دینی در چنین قضایایی، به سه شکل مداخله میکند:
۱) صدور دستورالعملهایی که برای کنترل و مهار؛ به عنوان مثال کتاب مرحوم سید نعمتالله جزایری که در دوره صفوی نوشتهشده، در طاعون زمان ناصرالدینشاه و طاعون زمان مشروطه بازنویسی شد. کتاب به علمای دین و دولتمردان توصیههایی برای کاستن عوارض طاعون و مرگ فراگیر دارد. از جمله این کارها صدور فتواها و توجیهات دینی بود. از روایات استفاده میشود و مثلاً میگویند دولت چگونه میتواند کمک کند مردم از جاهای که هنوز آلوده نشده مهاجرت کنند یا اینکه چگونه درباره مسائل بهداشتی عمل شود… در این باره میتوانید به کتاب «مسکنالشجون» مراجعه کنید.
مسکنالشجون یعنی تسکیندهنده دردها یا دردهای سنگین و به این میپردازد که رهبران دینی چطور میتوانند به جامعه آرامش بدهند تا از این قضایا نترسند. علاوه بر آنچه گفته شد یک نوع دیگر بهرهبرداری از روایات، برای بهینهسازی نظم آینده بود مثلاً اینکه روایات اینطور میگوید که کسانی که چنین خطاهای میکنند در معرض طاعون هستند. اینچنین نگرانی و ترسی ایجاد میکند که اگر شما کارهای اخلاقی نکرده و فساد را کنترل نکنید، این بلایا به وجود خواهد آمد. بهعنوان نمونه امام باقر (ع) از پیامبر اکرم (ص) است: «لم تظهر الفاحشه فی قوم قط حتى یعلنوا بها إلا فشا فیهم الطاعون والأوجاع التی لم تکن مضت فی أسلافهم الذین مضوا.»: «فحشا و فساد اخلاقی هرگز در میان مردمی شایع نشد، مگر اینکه بیماری طاعون و دردها و بیماریهای که در میان گذشتگان آنها سابقه نداشته است، در بین آنان شیوع یافت.» (بحارالانوار، جلد هشتادوهشت صفحه ۳۳۷) درواقع از یک بیماری، کمکهای اخلاقی هم میگیرند که انسانها این کارهای غیراخلاقی را انجام ندهند.
موضوع قابل توجه دیگر، اتفاقاتی است که در ادبیات جهان شیعه، مسیحی و… اتفاق افتاده است و آن مطرح شدن بحث آخرالزمان است. در بعضی روایات آمده است که این نوع بیماریها نشانه آخرالزمان است و یا در ادبیات شیعی نشانه ظهور. پس با ظهور کرونا چنین بحثهایی نیز در جامعه افزایش پیدا میکند. جامعه باید مواظب باشد در کمند این مهدویتهای دروغین -که در این زمانها بیشتر خودش را مطرح میکند- نیفتد.
راجع به قرنطینه هم روایت زیادی هست که میگوید اگر در محلی یا مسجدی طاعون واقع شد «لیس لهم ان یفروا منه الی غیره» مردم حق ندارند از آن مسجد یا از آن روستا یا از آن شهر بهجای دیگر بروند؛ چون ویروس را با خود میبرند.
همچنین در این شرایط، رواج دینداری مناسکی و آیینی کم شده است. مناسک نیازمند به اجتماع است و ترس از اجتماع ترس از مناسک را به همراه دارد. درعینحال برخی انسانها را مصرتر هم کرده، بعضیها معتقدند که بههرحال باید مناسک را انجام داد. اینجا در جامعه بین رهبران مذهبی و سیاستمداران دارد دودستگی میافتد، اما درمجموع ما شاهد نوعی کاهش دینداری مناسکی و آیینی هستیم. رواج دینداری فردی زیاد شده است. یک نوع رواج دینداری انتقادی هم پیدا میشود که که به کاهش خرافات جمعی منجر میشود. باید توجه داشت که تفسیرها و خرافات فردی دارد رواج پیدا میکند که خطرناک است. خرافات جمعی در معرض داوری و انتقاد عقلا قرار میگیرد، اما شما نمیدانید در دل دیگران در مورد الهیات، جامعه و خیلی چیزهای دیگر چه میگذرد.
دلتنگیهای فردی و نیاز به مراقبتهای فردی نیز یک پارادوکس به لحاظ مذهبی ایجاد کرده است. اصلاً آدم نمیداند به لحاظ اعتقادی خودش را نجات بدهد یا دیگری را؟ ایثار مهم است یا خود ایمنسازی؟ به لحاظ مبنایی این بحثی است که اهمیت دارد. همینطور دلتنگی نسبت به اجتماع در عین هراس از اجتماع که دارد پیدا میشود و برای اینها درواقع الهیات نقطه مناقشه است. بالاخره انسان باید یکجا برای خودش حجت پیدا کند و بعید است که تنها با ایدههای بشردوستانه انسان بتواند انقدر ایثار کند. الهیات در چنین جاهایی کار زیادی دارد یعنی مناقشه را دارد، اما از کمکهایی که الهیات میکند این است که عدم قطعیت را بتواند توضیح بدهد.
و، اما درباره ایمان؛ اگر ما بخواهیم ایمان را تعریف کنیم اینطور تعریف میکنیم که ایمان عبارت است از تجربه، تدبیر، محاسبه به اضافه X. درواقع ایمان همان قسمت X است یعنی شما با تمام تعقل، تدبیر و تجربهای که دارید هر سه تای اینها را که به کار میبرید، اما اطمینان شما صد درصد نمیشود و آن درصدی که خالی است آن را خدا پر میکند؛ بنابراین بحث این است که چگونه ایمان میتواند بگوید در عین تمام تلاشها برای مهار کرونا، درمان، مراقبت، بهداشت و برای همه احتیاطها؛ اما آدمی بازهم نمیداند که گرفتار خواهد شد یا نه؟ آن لحظه، لحظه ایمان است. درواقع ایمان همه زندگی نیست، اما ایمان آن نقطه کلیدی زندگی است یعنی بدون آن شما نمیتوانید تدابیر، تجربه و محاسبات عقلانی خودتان را نهایی تلقی کنید؛ بنابراین شما خودتان را میاندازید به رودخانهای که غیر از خودتان کس دیگری هم مراقبتان هست و بهرغم تمام تلاشها، او هم برای شما تصمیمهای میگیرد.
الهیات میتواند به ما بگوید که کرونا اتفاق تازهای نیست؛ تاریخ نه با این کرونا شروعشده نه با این کرونا پایان پیداکرده است. قبلاً مصائب و مشکلات بسیار زیادی بزرگتر از این بوده که الهیات و بشر از آن جان سالم به در برده است.
مسئله دوم، صبر بر برخی از تلفهاست؛ بالاخره انسانها عزیزانش را از دست میدهند، چطور بتواند اینها به خودش بقبولاند اینها هم بخشی از زندگی است؟ بهرغم تمام تلاشها مواجهه با مرگ بخشی از سرنوشت آدمی است. سوم، تلاش در حفظ تعادل است که نکند به خاطر کمک به خودم در کمک به دیگران کوتاهی کنم؛ یا در کمک به دیگران انقدر پیش بروم که خودم را دچار تهدید بیمهابا کنم. هر انسانی در لحظه مرز این دو را با خدای خودش معامله میکند و هیچ کس نمیتواند برای کسی توصیه کند. به همین دلیل در نهایت الهیات یک تصمیم فردی است. یعنی لحظهای که تشخیص میدهید خودم را فدا یا محافظت کنم، لحظه مخصوص خود شما و خدا است و آنجا است که آدمی به آرامشی میرسد.
در این نوع بیماریها یک هوشیاری مهم لازم است. چون مردم در یک جامعه، همه یکسان نیستند و معمولاً بعد از این نوع بیماریها یکجور فکر نمیکنند. تجربه نشان داده است اگر این نوع بیماریها بیشتر ادامه پیدا کند، جوامع در معرض ناامنی اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هستند؛ مثل دزدی، غارت، شورش و تجاوز. همچنین تاریخ نشان داده است که در بیماریهای واگیر بعضیها به سمت لذت میروند؛ من که میخواهم بمیرم دیگران را اذیت کنم و نهایت لذت را ببرم.