نشست «نقش دانشگاهیان در توانمندسازی جامعه و اصلاح ساختارها» با سخنرانی دکتر مقصود فراستخواه برگزار گردید.

نشست «نقش دانشگاهیان در توانمندسازی جامعه و اصلاح ساختارها» روز پنجشنبه هشتم دی ماه سال جاری، با سخنرانی دکتر مقصود فراستخواه؛  استاد مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی به­ صورت مجازی و با حضور اعضای محترم هیأت علمی توسط معاونت فرهنگی دانشگاه رازی برگزار گردید.

متن سخنرانی:

عنوان بحث ما «نقش دانشگاهیان در توانمندسازی جامعه و اصلاح ساختارها» است. در ابتدا به چند نکته دربارۀ عنوان بحث می‌پردازم. مفهوم «نقش» (role) یعنی چه؟ معمولاً در علوم اجتماعی، «نقش اجتماعی» (social role) را انتظارات گروه‌های مرجع و گروه‌های اجتماعی تعریف می‌کنند. یعنی نقش هر یک از گروه‌های اجتماعی مثل نقش معلمان، استادان دانشگاه و نویسندگان بر اساس انتظارات جامعه، بر اساس انتظارات گروه‌های مهم اجتماعی و به‌ویژه گروه‌هایی که  به‌عنوان «گروه‌های مرجع» (reference group) شناخته می‌شوند تعریف می‌شود. اگر گروه‌های مرجع را گروه‌های مرجع رسمی یعنی سیاست‌گزاران و قانون‌گزاران در نظر بگیریم، این گروه‌ها از طریق آیین‌نامه‌ها و سیاست‌هایی که وضع می‌کنند، برای طبقات مختلف جامعه نقش‌هایی تعریف می‌کنند.

حالا اگر به‌حساب گروه‌های مرجع رسمی بخواهیم بگوییم نقش دانشگاهیان چیست؟ نقش دانشگاهیان به‌حساب آیین‌نامه‌های موجود در دانشگاه این است که فقط مقاله تولید کنند. یعنی اگر الان یک عضو هیئت‌علمی فکر کند که «دانشگاه از من چه انتظاری دارد؟» در اینجا دیگر انتظاراتی که در کلام مسئولان بیان می‌شود مهم نیست؛ انتظاراتی که در قالب آیین‌نامه‌ها، سیاست‌های موجود رسمی و یا ضمنی آموزش عالی به شکل هدف‌های پنهان و هدف‌های آشکار تعریف و نهادینه شده و برای ما ریل‌گذاری‌هایی کرده‌است مورد توجه قرار می‌گیرد. یعنی، بنده به‌عنوان عضو هیئت‌علمی متوجه می‌شوم انتظاراتی که آیین‌نامه از من دارد این است که رزومه تولید کنم؛ برای تولید رزومه باید به هر ترتیبی که هست مقاله تولید کنم تا مقاله من شمرده شود و برای من رتبه تعریف شود. یا مثلاً دربارۀ استخدام یک استادیار جوان، ابتدا این شخص باید به‌شکل پیمانی چند سال کار کند. برای این‌که این کار‌ها را انجام دهند، یکسری آیین‌نامه‌ها وجود دارد. این آیین‌نامه‌ها می‌گوید که شما باید این کار را انجام بدهید؛ این به‌اصطلاح تولید‌ها را داشته باشید. برای ما از طریق آیین‌نامه‌ها یک انتظاراتی به‌شکل ضمنی «تحمیل» (impose) می‌شود. یعنی متوجه می‌شویم که براساس این ریل‌گذاری‌ها باید حرکت کنیم. اگر مبنا این است، یعنی نقش ما تنها به کلاس رفتن و پر کردن ساعت‌های آموزشی‌مان است که من مثلا بگویم ۴، ۸، ۱۲ واحد درس دادم؛ بعد به‌نوعی می‌گوییم ما وظایف‌مان را انجام دادیم. علاوه بر این، در کادر رسمی هم باید فکر کنیم، بنویسیم و درس بدهیم؛ به‌نوعی از ما اطاعت از آیین‌نامه‌ها خواسته می‌شود.

 به نظر بنده حرکت روی این ریل‌گذاری‌ها خیلی خوب نیست، زیرا این‌ها برای ما نقش چندان خوبی تعریف نمی‌کنند. برای مثال، بسیاری از همکاران ما نقش رسمی‌شان را خوب بازی می‌کنند، اما هیچ ارزش افزوده‌ای برای این سرزمین به‌وجود نمی‌آید. این ده‌ها هزار اعضای هیئت علمی نقش رسمی‌شان را خیلی بد بازی نمی‌کنند؛ یعنی واقعاً دارند کار می‌کنند. پس مشکل در راه‌هایی است که برای ما فراهم آمده است، یعنی این قواعد نهادی که بر اساس انتظارات گروه‌های رسمی از ما تنظیم شده‌اند و ما بر اساس آن عمل می‌کنیم. وظایف رسمی‌مان را انجام می‌دهیم، ولی شکایت داریم که در این کشور اصلاً هیچ اتفاقی نمی‌افتد. طبق پیماش‌های ملی، تحقیقات دیگر و برخی از مشاهدات روزمره، یکی از گروه‌هایی که مردم همیشه به آن‌ها اعتماد بالایی داشته‌اند؛ فرهنگیان، معلمان و دانشگاهیان بوده‌اند. پیماش‌هایی که آقای دکتر محسنی در دهۀ ۷۰، آقای دکتر اسدی‌طوسی در دهۀ ۵۰ شمسی انجام داده‌اند و تا پیمایش‌هایی که اخیرا انجام گرفته‌است؛ در همۀ این پیمایش‌ها نشانه‌ای وجود دارد که مردم بیش از کسبه، بازاریان وحکمرانان به دانشگاهیان اعتماد داشته‌اند. اما طبق شواهد، مطالعات و تحقیقی که ۱۰-۱۵ سال پیش داشتم متوجه هستم که اعتماد جامعه به این گروه دارد تَرَک بر‌می‌دارد. البته این اعتماد از بین نرفته‌است؛ ولی جزء سرمایه‌های در معرض فرسایش محسوب می‌شود. علت می‌تواند این باشد که نقشی که این گروه ایفا می‌کنند، چندان به درد جامعه نمی‌خورد.

همان‌طور که گفته شد گروه‌های مرجع رسمی از طریق آیین‌نامه‌ها، سیاست‌ها و قواعد رسمی، نقش‌هایی را برای گروه‌های مختلف جامعه تعریف و ریل‌گذاری می‌کنند. اما دربارۀ سیاست‌ها باید یادآور شد که علاوه بر سیاست‌های آشکاری که نوشته‌شده هستند، سیاست‌های نانوشته‌ای نیز داریم که هر عضو هیئت‌علمی به‌عنوان یک شخص باهوشی که درس خوانده است، متوجه می‌شود که در این کشور، حاکمان، سیاست‌گزاران، گروه‌ها و مدیران رسمی از او چه چیزی می‌خواهند. در واقع چیزی که از اعضای هیئت علمی خواسته می‌شود، مقاله نوشتن و رزومه پرکردن است. چون طبق آیین‌نامه‌ها عضو هیئت‌علمی باید در کادر رسمی فکر کند، بگوید، درس بدهد، از مرسومات اطاعت کند و راه‌های رفته را بپیماید. یعنی، خیلی خارج از این کادر حرکت نکند.

در واقع طبق انتظار گروه‌های مرجع رسمی، برای ما دانشگاهیان نقشی تعریف می‌شود که ممکن است بر اساس آن برای این سرزمین ارزش اجتماعی به‌دست نیاید و انتظارات اجتماعی برآورده نشود. این مسئله ممکن است به اعتمادی که طی سال‌ها و دهه‌ها به دانشگاه‌هیان وجود داشته‌است لطمه بزند. حقیقت این است که در این ۱۰۰ سال گذشته که مدارس عالی و دانشگاه در ایران وجود داشته، مردم ایران به دانشگاهیان اعتماد پیدا کرده‌اند و این اعتماد نباید در معرض فرسایش قرار بگیرد. پیمایش‌ها نشان می‌داد که اعتماد وجود داشته‌است، ولی شواهد و برخی تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که ممکن است این اعتماد ترک بردارد و قدری فرسایش پیدا کند. البته مسئله فقط اعتماد نیست؛ دانشگاه باید بتواند ارزش افزودۀ اجتماعی داشته‌باشد.

اما منظور از انتظار چیست؟ منظور انتظارِ وجدان‌های بیدار است، انتظارِ گروه‌های اجتماعی غیررسمی است، انتظار متفکران ایران است، انتظار انسان‌هایی است که در این سرزمین نسبت به فرهنگ، تمدن و تاریخ آن آگاهی‌ها و روشن‌بینی‌هایی دارند و به تمام داشته‌های این سرزمین اهمیت می‌دهند و انتظار دارند که دانشگاهیان هم بتوانند به این تمدن، فرهنگ و پیشینۀ سرزمین تاریخی خدمت کنند. اگر چنین انتظاراتی را در نظر بگیریم، آن گاه اهمّیت عنوان این بحث، یعنی «نقش دانشگاهیان در توانمندسازی و اصلاح ساختارها» روشن می‌شود. درواقع منظور از «نقش دانشگاهیان» انتظار وجدان‌های بیدار است. خیلی از مدیران دانشگاهی یا حتی برخی از سیاست‌گزارن هستند که واقعاً وجدان‌های بیداری دارند.

در کنار «نقش» (role)، به کلمۀ دیگری به نام «کارکرد» (function) می‌پردازم. به نظرم تفاوت «کارکرد» با «نقش» در این است که «کارکرد» امری رفتاری است. «کارکرد» یعنی «وظایف اداری من چیست؟»، یعنی نسبت به محرک‌هایی که وجود دارد رفتاری شرطی داشته‌باشم. محرک‌ها هم که نوعاً از جنس ارتقاء و فرصت پیدا کردن برای ورود به رسته‌های مدیریتی است. این محرک‌ها نوعاً رفتار‌هایی برای ما ایجاد می‌کنند که یک نوع رفتارگرایی را در آموزش عالی حاکم می‌کند که باید دربارۀ آن قدری نگرانی داشته‌باشیم. شواهد نشان می‌دهد که نسل‌های جدید اعضای هیئت‌علمی به دانشگاه می‌آیند و رفتارگرایانه رفتار می‌کنند، رفتارگرایانه تدریس می‌کنند، رفتارگرایانه رساله‌ای را به عهده می‌گیرند و نهایتاً به کارمندان دانشگاهی تبدیل می‌شوند. حقیقت این است که در شأن اعضای هیئت علمی نیست که به کارمندان دانشگاهی و ماشین امضا تبدیل شوند، به فرایند تولید مدرک کمک کنند، ساعت‌های درس‌شان را پر کنند، حقوقی بگیرند و در نهایت فقط بازوی پرتوان ساختار رسمی باشند. درحالی‌که دانشگاهی فقط بازوی پرتوان نیست، بلکه چشم بینا، ذهن نقاد و متفکر نیز هست. پس، انتظار می‌رود دانشگاهی خلاف عادت فکر کند، در کادر‌ها حرکت نکند، نوآوری و خلاقیت داشته باشد. یعنی یک عضو هیئت‌علمی، یک ماشین امضا نیست که مثلاً طبق چارچوب‌هایی چند تا رساله داشته‌باشد، بعد این رساله‌ها به هر شکلی که هست بالاخره انجام شوند، دفاع شوند، ایشان هم امضا کند و یک فردی به دکتر‌های این جامعه اضافه شود. در نتیجه این رویه، قدری رفتارگرایی بر کلاس‌ها و دانشگاه‌های ما حاکم می‌شود که باید درباره آن تأمل کنیم.

درمقابل مفهوم «کارکرد» مفهوم دیگری به نام «عملکرد» (performance) داریم. دقت کنید «عملکرد» غیر از کارکرد است. «عملکرد» جنبۀ رویدادی و خلاق دارد. هر یک از شما اساتیدی که من در خدمتتان هستم یک «عملکردی» دارید که مثل «کارکرد» رفتارگرایانه نیست. برای مثال، شما به کلاس می‌روید، در کلاس اتفاقی می‌افتد، دانشجویی سؤالی می‌پرسد و شما به آن سؤال جواب می‌دهید و بچه‌ها را به مشارکت دعوت می‌کنید. مثال دیگر این که یکی از بچه‌ها با شما رساله‌ای انجام می‌دهد، شما در طول رساله به یک مصاحبه، پیمایش، داده، مشاهده، کتاب یا مقاله تأمّل‌برانگیزی برخورد می‌کنید، بعد دربارۀ آن با این دانشجو صحبت می‌کنید، یعنی عملکردی از شما روی می‌دهد. عملکرد یک اتفاق است؛ کاش ما در کلاس عملکرد داشته باشیم نه رفتار. آئین‌نامه‌ها ما را به رفتار وا می‌دارند، بر اساس آئین‌نامه‌ها به وظایف رسمی دانشگاهی‌مان عمل می‌کنیم؛ این خوب است، ولی کافی نیست. مهم این است که در کلاس یک اتفاقی داشته باشیم؛ خلاقیت‌ها، یافتم یافتم‌ها، پرسش‌ها، تنش‌ها و گفتگو‌ها روی بدهد، دو جلسه با یک مسئله کلنجار برویم و در نهایت آن را پیدا کنیم.

آموزش به‌مثابه پژوهش است. همیشه می‌گویم آموزش همچون پژوهش است. همیشه برای ما یک دوتایی‌هایی مانند دانشگاه‌های آموزشی-دانشگاه‌های پژوهشی درست کرده‌اند. مگر می‌توان آموزش را از پژوهش جدا دانست؟ آموزش خود یک پژوهش است. اساساً آموزش یک «مطالعۀ موردی» (case study) است، یعنی آموزش خوب وقتی اتفاق می‌افتد که در کلاس مسئله‌ای طرح کنید، بچه‌ها مشارکت داشته‌باشند، داده‌هایی ارائه دهند، مثال‌هایی بیاورند، تنشی و گفتگویی داشته‌باشید و نهایتاً مسئله‌ای را حل کنید، در واقع این پژوهش است. یعنی، به‌صورت شیوه‌های سقراطی و اکتشافی، «یادگیری خلاق و مشارکتی» (creative learning, participating learning) داشته‌باشد. بنابراین، شما باید «عملکرد» داشته‌باشید نه «کارکرد»؛ «کارکرد» و وظیفه کافی نیست، زیرا هر کسی  به‌نحوی می‌تواند «کارکرد» را انجام دهد. برای مثال، در ادارۀ دخانیات و ادارۀ آب و برق نیز وظایف انجام می‌گیرد و ما خیلی برای آن‌ها احترام هم قائل هستیم. ما نیز باید وظایف‌مان را درست انجام بدهیم؛ اما این برای یک متفکر و دانش‌پژوه دانشگاهی کافی نیست.

تعریف دانشگاه در همه جای دنیا این است: «دانشگاه اجتماع خودتنظیم دانشمندان است» (self- governed community of scholars). دانشگاه یعنی «دانش‌پژوهان» (scholars)، یعنی کسی که با دانش، تولید معنا، تولید تفکر، نظریه‌پردازی، طرح و حل مسئله سروکار دارد. بنابراین، به عنوان استاد دانشگاه باید «عملکرد» داشته‌باشیم نه یک «رفتار» (behavior)، این طور نباشد که فقط یک وظیفه‌ای انجام بدهیم، بلکه ببینیم امروز در کلاس چه اتفاقی خواهد افتاد؛ نوع مواجهه ما با کلاس باید به گونه‌ای باشد که از قبل ندانیم چه اتفاقی خواهد افتاد، چون وقتی‌که ما «غرض» داریم، «هنر» پوشیده می‌شود و «عملکرد» وجود ندارد. «عملکرد» وقتی وجود دارد که در کلاس ما تفاوتی وجود داشته‌باشد، راه‌های طی نشده‌ای باشد که باید طی شود و اتفاقات متنوّعی رخ می‌دهد.

قرآن نیز همین گونه است؛ جنبۀ رویدادی دارد. یعنی یک کسی پرسشی مطرح کرده و بعد در پاسخ به آن پرسش، بر رسول خدا (ص) آیه‌ای نازل شده‌است؛ کلیشه‌ای نبوده‌است، رویداد‌هایی در عالم وجود پیامبر (ص) یا عالم پیرامونی ایشان رخ داده و آیات قرآن ارتباط تنگاتنگی با این رویداد‌ها دارد.

کتابِ علمی و کلاس هم رویداد هستند، نه صرف «عملکرد». اینجاست که من همیشه از «لحظه‌ها» صحبت می‌کنم؛ تدریس یک «لحظه» (momentum) است. اصطلاح «مومنتوم» را در کُشتی به‌کار می‌گیرند. پهلوانانی را که با هم کشتی می‌گیرند در نظر بگیرید؛ وقتی یک پهلوان حریفش را یک‌دفعه به زمین می‌زند می‌گویند این پهلوان «مونتوم» داشت؛ یعنی یک لحظه‌ای بود که در آن لحظه کاری کرد و حریفش را با جوانمردی به زمین زد. «مومنتوم» لحظه‌ای است که حاوی کلیت است؛ بار کلیتی را بر دوش می‌کشد، حاوی همۀ فوت‌وفن‌ها است. استادان در کلاس «مومنتوم» دارند؛ فوت‌وفن و تجربه‌های زیستۀ علمی دارند؛ استاد با دانشجویش صحبتی می‌کند؛ یک دفعه دانشی تولید می‌شود، این «مومنتوم» است. استاد باید یک حس و هیجانی داشته‌باشد که بتواند مومنتومی داشته‌باشد.

برای تمام استادان آرزو می‌کنم که عملکرد‌های متعدّد داشته‌باشند، هر لحظه در حال درافکندن طرحی نو باشند، در کلاس خلّاقیت‌هایی داشته‌باشند. من فکر می‌کنم اگر ما می‌خواهیم در دانشگاه اتفاقی بیفتد باید به سراغ «عملکرد» برویم و به صرف «رفتار» و وظیفه اکتفا نکنیم.

دربارۀ عنوان بحث یعنی «نقش دانشگاهیان در توانمندسازی جامعه» تذکری دارم؛ این که این عنوان نباید نخبه‌گرایانه برداشت شود. وقتی که می‌گوییم «نقش دانشگاهیان در توانمندسازی جامعه» چه چیزی به ذهن ما متبادر می‌شود؟ ممکن است کسی که در مواجهه با این عنوان قرار می‌گیرد فکر کند ما می‌خواهیم خیلی نخبه‌گرایانه صحبت کنیم. ناظر بیرونی وقتی این عنوان را می‌شنود ممکن است تصور کند که منِ فراستخواه خودم را یک «نخبه» (elite)، یک نخبۀ دانشگاهی می‌دانم که می‌خواهد جامعه را توانمند کند. گویی من عالم هستم و جامعه جاهل است، من توانمندم و جامعه ناتوان است. من به لحاظ تئوریک و به عنوان یک مطالعه‌کنندۀ کوچک با اطمینان می‌گویم که در همه جای دنیا دانشگاهیان در معرض این نقد هستند که خودشان را نخبه می‌دانند، نخبه‌های «برج عاج‌نشین»، نخبه‌هایی که روی برج عاج می‌نشینند و به‌گونه‌ای به جامعه نگاه می‌کنند که گویی سایرین هیچ چیزی نمی‌دانند و این نخبگان باید به مردم بیرون از دانشگاه یاد بدهند. به نظرم این تصور، تصور درستی نیست. الان در دنیا و در جامعه به‌خصوص در جامعۀ ایران تحولاتی اتفاق افتاده و مفهومی ایجاد شده به عنوان «عامۀ خلاق» (creative comments) که می‌گوید در مفهوم جامعه، یک «عامۀ خلاق» به وجود آمده‌است. پس توجه داشته‌باشیم که در جامعه مردمانی وجود دارند که خلاق‌اند، یعنی مردم ارتباطاتی دارند، درس خوانده‌اند و نخبگان معمولی را در جامعه به‌وجود آورده‌اند. همان‌طور که الان دنیا عوض شده است، شرایط جامعۀ ما هم عوض شده‌است. در نتیجه باید توجه داشته‌باشیم وقتی که می‌گوییم «نقش دانشگاهیان» به معنای این نیست که به‌عنوان یک نخبۀ بالانشین، قرار باشد جامعه را از بالا و به شکل عمودی توانمندسازی کنیم. ما دانشگاهیان پشتیبان جامعه هستیم. الان در دنیا علم از دانشگاه به جامعه به شکل خطی و عمودی منتقل نمی‌شود. ارتباط دانشگاه و جامعه باید به‌صورت گفتگویی، ارتباطی و تعاملی باشد؛ دانشگاه هم از جامعه بگیرد، هم به جامعه بدهد. در نتیجه اصولاً دانش «ساختۀ اجتماعی» (social construction) است. تصوری که ما دانشگاهیان باید داشته‌باشیم این است که دانش به شکل اجتماعی و فرهنگی ساخته می‌شود و ما به عنوان دانشگاهی دانش خودمان را در این فرآیند «ساخته‌شدن اجتماعی دانش» به اشتراک می‌گذاریم.

در قدیم برای تعریف چیزی از دو واژۀ «جنس و فصل» استفاده می‌کردند. برای مثال برای تعریف «انسان» می‌گفتند «انسان حیوان ناطق» است. برای تعریف «انسان»، در نگاه اوّل، او را در دستۀ «حیوان» (به معنای موجودات زندۀ متحرّک) قرار می‌دادند و بعد یک فصل و تمایزی با سایر حیوانات هم برایش مشخص می‌کردند، مثلاً می‌گفتند در دسته حیوانات، تمایز انسان با سایرین در این است که او «ناطق» است. آنچه مهم است «فصل» است. در جامعه خیلی‌ها هستند که در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی کار می‌کنند، ولی دانشگاهی نیستند و می‌خواهند جامعه را توانمندسازی کنند و اصلاح ساختار کنند. من سؤالم این است که فصل ممیز ما چیست؟ ما با فعالان فرهنگی خارج از دانشگاه چه تمایزی داریم؟ ما دانشگاهیان چطور باید در راستای توانمندسازی جامعه گام برداریم؟

به نظر من، در میان عموم فعالان فرهنگی و اجتماعی، فصل ممیز ما دانشگاهیان این است که ما می‌خواهیم «از طریق دانش» جامعه را توانمند و ساختار‌ها را اصلاح کنیم. دانشگاهی یک فرد سیاسی یا یک فرد پارتیزان نیست. دانشگاهی اگر هم بخواهد کار سیاسی انجام دهد، این را باید خارج از دانشگاهی بودنش انجام دهد. من وقتی به‌عنوان دانشگاهی می‌خواهم جامعه را توانمندسازی کنم و ساختار‌ها را اصلاح کنم، ایده‌ام باید متفاوت باشد. اینجا من باید با دانش جامعه را توانمند سازی کنم. من هم عدالت می‌خواهم، من هم آزادیخواه هستم، من هم میهن، انسان، پیشرفت جامعه و توسعه را دوست دارم و می‌خواهم که ساختار‌ها عادلانه، کارآمد و مبتنی بر حقوق انسان‌ها باشد، ولی، چون دانشگاهی هستم، باید این کار‌ها را «از طریق دانش» انجام بدهم. «دانش» در ایران مسئلۀ بزرگی است؛ از نظر «شاخص توسعۀ انسانی» Human Development Index) یا همان «اچ دی آی»  (HDI)، کشور‌هایی با شاخص (HDI) بالا کشور‌هایی با سرمایه و توسعه انسانی بالا محسوب می‌شوند. یکی از مهم‌ترین دارایی‌های ایران، سرمایۀ انسانی بالا است. جامعۀ ما جامعه‌ای است که علی‌رغم مشکلات، دارای سرمایۀ انسانی است؛ جمعیت آموزش‌پذیری دارد و تحصیلات و جمعیت دانشجویان زیاد شده‌است. این را می‌توانم با استفاده از شاخص‌های جهانی برای شما نشان بدهم.

«لگاتوم» legatum شاخصی است که بر اساس ۹ مؤلفه‌ای که دارد جوامع را مورد مقایسه قرار می‌دهد. من از «لگاتوم» ۲۰۲۰ یعنی آخرین گزارش‌ها استفاده می‌کنم. برای مثال چین را با ایران مقایسه کردم. ما در خیلی از شاخص‌ها با چین تفاوت زیادی داریم. بر اساس شاخص‌های به کار رفته در لگاتوم و از میان ۱۴۹ کشور در جهان، در شاخص «آزادی‌های فردی» (personal freedom) رتبۀ ما ۱۴۵ است و در مقایسه با کشور چین رتبۀ ما پایین‌تر است. در شاخص «ایمنی و امنیت» (safety & security) باز ما از چین کمتر هستیم و در دنیا هم رتبۀ ما ۱۲۰ است. در شاخص «حکمرانی» (governance) رتبۀ ما در دنیا از ۱۴۹ کشور ۱۳۶ است و ما باز هم از چین پایین‌تر هستیم. در شاخص «کیفیت اقتصاد» (economic quality) که به کیفیت اقتصاد، بازار و شرایط سرمایه‌گذاری مربوط می‌شود، ‎ ما با چین خیلی فاصله گرفته‌ایم، یعنی چین خیلی از ما جلوتر است. با وجود این ها، در شاخص «آموزش» (education) رتبۀ ما در دنیا ۷۱ است. اگرچه رتبۀ ۷۱ برازندۀ کشور ما نیست، امّا به هر حال، آن قدر هست که در آموزش نمی‌گوییم از ۱۴۹ کشور، مثلا کشور ۱۴۵ هستیم؛ حداقل در آموزش با همۀ مشکلاتی که در کیفیت احساس می‌کنیم، در مقایسه با خیلی از کشور‌های دیگر در دنیا وضعیت خوبی داریم.

دوباره به بحث برمی‌گردم که ما دانشگاهیان برای اصلاح ساختارهایمان نیاز داریم که جامعه را از طریق ارتقاء دانش توانمندسازی کنیم. ما جامعه‌ای داریم که آموزش‌پذیر است، به آموزش اهمیت می‌دهد؛ خانواده‌ها می‌خواهند بچه‌هایشان از طریق یادگیری، تحرک اجتماعی داشته‌باشند و پیشرفت کنند. فرض منِ فراستخواه این است که ما هر کاری را می‌خواهیم برای جامعه انجام دهیم باید از طریق دانش باشد. ممکن است شما مفروضات بنده را قبول نکنید. من به عنوان یک محقق، پژوهشگر، مطالعه‌کننده و معلم دانشگاه باید توانمندسازی جامعه و اصلاح ساختار‌ها را از طریق دانش انجام دهم. چون ما اگر جامعه را توانمند کنیم، آن وقت است که می‌توانیم ساختار‌ها را نیز اصلاح کنیم. اصلاح ساختار‌ها بدون جامعه امکان‌پذیر نیست. ما اگر بخواهیم فقط مکان‌های سیاسی و آدم‌ها را جابه‌جا کنیم، حتی اگر ساختار‌ها را در بالا دستکاری کنیم، تا وقتی که جامعه توانمند نباشد، به فرض این ساختار‌ها اگر درست هم اصلاح شوند که نمی‌شود، پایدار نمی‌مانند. یعنی، برای این که ساختار‌ها اصلاح شوند و پایدار بمانند، ما دانشگاهیان به‌تن‌هایی نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم. این ساختار‌ها باید به شکل اجتماعی اصلاح شوند، بعد زیسته شوند، تمرین و مشارکت شوند. مردم احساس کنند که به دست خودشان سازمان اجتماعی، نحوۀ حکمرانی، مقررات، محیط حقوقی، سیستم‌ها و ساختارهایشان را بهبود می‌بخشند. این مقدمه‌ای است که ما بر اساس آن فکر کنیم که ما دانشگاهیان باید چه‌کاری انجام دهیم؟

اولین کاری که یک دانشگاهی باید انجام دهد «خلق دانش» است، یعنی اولین وظیفۀ دانشگاهیان این است که دانش جامعه را با افزودن یک مقالۀ خوب، کتاب خوب و ایدۀ تازه بالا ببرند. چرا خلق دانش اهمیت دارد؟ برای این‌که جامعه توانمند شود. سال‌ها پیش، سال ۱۳۷۳ که کتاب تافلر را بررسی کردم و حاصل آن در ۵ شماره چاپ شد؛ تافلر در این کتاب از «جابه‌جایی در قدرت» (power shift) سخن گفته‌است. قدرت، قدرتِ دانش است. پس اگر جامعۀ ایران هم بخواهد قدرتمند باشد و ساختار‌های خوبی داشته‌باشد باید ساختار‌های مختلفی در دانش داشته‌باشد. ساختار‌های یادگیرنده داشته‌باشد، حکمرانی یادگیرنده داشته‌باشد، سازمان اجتماعی مبتنی بر دانش داشته‌باشد و ما باید دانشی را تولید کنیم که در این سرزمین تولید شود نه این که ترجمۀ سطحی باشد. در واقع از دانش جهانی باید به صورت خلاقانه اقتباس و استفاده کنیم، اما در عین حال دانش ما باید محلی باشد. چیزی که مهم است تولید دانش در خود جامعۀ ایران است، یعنی به مقاله‌های دنیا، مقاله‌ای افزوده شود که به نحوی نویسنده‌اش ایرانی است و نقش ایرانی در آن نمودار می‌شود، یعنی ارجاعات، مسائل، مشاهدات و داده‌هایش متعلق به این کشور است و این تولید دانش می‌تواند جامعه را به همان میزان توانمندسازی کند.

بعد از «آفرینش دانش»، نوبت «تعلیم دانش» است. «تعلیم دانش» نیز از طریق گفتگو و مشارکت در کلاس اتفاق می‌افتد. در کنار واژۀ «دانش» بهتر است که از واژۀ «تولید» استفاده نکنیم، زیرا «تولید» خیلی برازندۀ دانش نیست. بهتر است به‌جای «تولید دانش» از «آفرینش، خلق و ابداع دانش» استفاده کنیم. «تعلیم دانش» باید به صورت مشارکتی و از طریق گفتگو انجام شود، یعنی این‌طور نباشد که منِ فراستخواه قبل از رفتن به کلاس مطالعه‌ای داشته‌باشم، در خلوت خودم دانشی خلق کنم و بعد نتیجۀ خلق دانش خودم را به بچه‌ها انتقال بدهم. بلکه من به عنوان تصویرگر باید کمک کنم تا یادگیری به صورت اکتشافی و مشارکتی اتفاق بیفتد. «تعلیم» بخشی از آن کاری است که ما از طریق دانش می‌توانیم انجام دهیم. در واقع هر دانشجوی ایرانی که به کمک ما می‌تواند تحقیقی انجام دهد؛ از این طریق به توانایی ایران افزوده می‌شود و این دانشجو می‌تواند یک مدیر، منتقد، اصلاح‌گر، متفکر، شهروند و کارمند خوب باشد؛ چون بلد است که با دانش کار و زندگی کند و مبتنی بر دانش مسائلی را طرح و حل کند. مجموعۀ این‌ها را ما «تأثیرات دانشگاهی» (academic impact) می‌نامیم.

کتابی با عنوان «علوم انسانی و مسلۀ تأثیر اجتماعی» از بنده منتشر شده‌است که در آن، «تأثیر اجتماعی» را معادل (social impact) در نظر گرفته‌ام. چه طور دانشگاهیان در کنار «تأثیر آکادمیک» (academic impact) باید «تأثیر اجتماعی» هم داشته‌باشند؟ در واقع خلق و تعلیم دانش در نهایت «تأثیر آکادمیک» است، یعنی مرز‌های دانش را گسترش می‌دهیم و اجتماع علمی‌مان را می‌سازیم. مثلاً تمام گفتگوها، بحث‌ها، همایش‌ها، سمینار‌ها کنفرانس‌های ما در سطح ملی و بین‌المللی «تأثیر آکادمیک» محسوب می‌شود. بعد از ساختن این اجتماع علمی، بعد از مشارکت و گسترش مرز‌های دانش، آنچه مهم است «تعلیم دانش» است تا از این طریق تأثیر اجتماعی دانش را نیز داشته‌باشیم. باید تلاش کنیم دانش اجتماعی، یعنی تأثیر و اثربخشی اجتماعی داشته‌باشیم. در ادامه به بخشی از این «تأثیر اجتماعی» می‌پردازیم.

اولین کاری که به عنوان یک دانشگاهی برای ما خیلی مهم است، «ترجمه دانش» (knowledge translation) است یعنی دانش‌مان را برای عموم «ترجمه» کنیم، دانش‌مان را به زبان جامعه، کارفرمایان و سیاست‌گزاران تبدیل کنیم. یعنی بتوانیم سیاست‌سازی و تصمیم‌سازی کنیم. یعنی دانشگاهیان با رشته‌های مختلف بدانند چه طور از طریق دانش‌شان می‌توانند یک سیاست جدید اجتماعی تولید کنند با چه طور برای بهبود سیستم‌های صنعت، سیستم‌های اجتماعی، سیستم‌های حکمرانی و سیستم‌های قانون گزاری تصمیمی بگیرند. مثلاً از نظر حقوقی ما چه کمکی می‌توانیم بکنیم. این، ترجمۀ دانش ما به زبان کارفرما، جامعه هدف، محله و خانواده است. من به کارفرما خیلی به معنای این که یک پروژه انجام بدهیم و یک کارفرمای شرکتی، کارفرمای ما باشد نگاه نمی‌کنم، زیرا محله و خانواده‌ام کارفرمای من هستند. یعنی سفارش‌های خاموش اجتماع را بفهمیم و دانش‌مان را به زبان جامعه ترجمه کنیم. آنچه اهمیت دارد این است که ما بتوانیم این بحث‌ها و مسائل علمی را با «عوام» (lay people) یعنی با اشخاص غیرحرفه‌ای، غیرمتخصص و مردم عادی داشته‌باشیم. مهم این است که به محله، شهر، کارخانه، نهاد‌های اجتماعی، نهاد‌های مدنی و سمن‌ها بروید. کسانی را در نظر بگیرید که مثلاً به مادران سرپرست خانوار کمک می‌کنند، کسانی که به معلولان ذهنی کمک می‌کنند؛ ما اصلاً بلد هستیم با چنین افرادی حرف بزنیم. ما در هر رشته‌ای که هستیم می‌توانیم حرف‌هایمان را برای آن‌ها ترجمه کنیم؛ در واقع منظور از «ترجمۀ دانش» (knowledge translation) همین است.

بعد از «ترجمۀ دانش» مسئلۀ «ترویج دانش» (transfer knowledge) یا همان انتقال دانش به جامعه است، یعنی ما بتوانیم دانش‌مان را بسته‌بندی کنیم که این نیز کافی نیست. درواقع یک چیز دیگری هم برای توانمندسازی جامعه و اصلاح ساختار‌ها لازم است و آن این است که ما دانش را به جامعه گسیل کنیم.

«انتقال دانش» (transfer knowledge) با «گسیل دانش» (Knowledge mobilization) تفاوت دارد. «گسیل دانش» (Knowledge mobilization) یعنی به دانش تحرک بدهیم، دانش را به جامعه گسیل کنیم که لازمه‌اش این است که شما بتوانید نتایج را بیان کنید؛ بگویید اگر این کار را انجام دهید، این نتیجه را می‌گیرید. شما باید به جامعه نشان بدهید که نتیجۀ این دانش می‌تواند به سیستم‌های ما چه کمکی کند و این بتواند روی کار شما تشویش و هیجان بیشتری ایجاد کند. مثلاً ما برای مقابله با ترافیک و فجایع طبیعی مانند زلزله چه کاری می‌توانیم انجام بدهیم؟ لازمه این کار این است که بتوانیم دانش را گسیل کنیم، به این معنا که به نحوی نتایج را بگوییم، به جامعه زبان ببخشیم. اینجا از تعبیر زبان‌بخشی به جامعه می‌خواهم استفاده کنم؛ جامعه نیاز به زبان علمی دارد. در واقع خیلی از مردم چیز‌هایی را می‌دانند و «حس مشترک» (common sense) دارند. نقش دانشگاهی این است که به مردمی که خودشان هم چیز‌هایی را می‌فهمند صدای علمی بدهد. صدای علمی یعنی صدای دانشی که معتبر است؛ طوری‌که مردم مطمئن شوند یک نظر یا ایدۀ خاص، مبنای علمی، دانشی، تحقیقی و نظری دارد. یعنی، چیزی را که مردم به صورت «واقعی» (factual) می‌فهمند ما آن را «مفهومی» (conceptual) کنیم. برای مثال مادر خانواده اضطراب فرزندش را متوجه می‌شود، اضطراب بچه‌اش را به‌طور واقعی می‌بیند، بی‌خوابی و سربه‌هوا‌بودن او را می‌بیند، این «واقعی» (factual) است و «مفهوم‌سازی شده» (conceptual) نیست. نقش دانشگاهی این است که به این صدا بدهد، به این مادر و پدر بگوید مسئله فرزند تو از نظر صورت‌بندی علمی به چه شکل است. مثلاً  اضطراب در خانواده‌ای از نوع الف است، این نوع اضطراب چنین مسائلی ایجاد می‌کند. یعنی، شما به آن زبان می‌دهید به‌گونه‌ای که حالا شخص درک می‌کند که مسئله‌اش چه بوده‌است و چه طور مشکلش را حل کند. با این کار دانش به صورت مداوم وارد زندگی مردم می‌شود و دانشی که در مقالۀ ما به بند کشیده شده‌بود تحرک پیدا می‌کند. خیلی از دانشمندان و دانشگاهیان ما پشت تخصص‌شان پنهان می‌شوند؛ اصلاً جامعه و خودشان هم نمی‌فهمند چه‌کار می‌کنند. درواقع «العلم حجاب الاکبر» می‌شود؛ علم حجاب می‌شود. حتی گاهاً دانشگاهیان در تخصص‌شان گم می‌شوند. شما علم را نور کنید نه حجاب. علم وقتی نور است که به جامعه روشنایی دهد، به جامعه صدا بدهد. علم وقتی نور است که بخشی از زبان جامعه شود، یعنی مردم احساس کنند با این زبان می‌توانند مسائلشان را بهتر بفهمند، توضیح بدهند و حل کنند.

بعد از گسیل دانش، به «سودمندسازی دانش» (knowledge utilization) می‌رسیم. اگر امروز گاهی به طنز گفته می‌شود که «اگر دانشگاه‌ها بسته شوند، مگر چه اتفاقی می‌افتد؟!» و این که «دانشگاه‌ها برای ما چه‌کار می‌کنند؟!» این خیلی خطرناک است. مثلاً مردم می‌گویند اگر دانشگاه تهران بسته می‌شود هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مهم این است که وقتی دانشگاه تهران بسته می‌شود برای جامعه خیلی اتفاق بیفتد؛ جامعه تعطیل شود. این در چه صورت اتفاق می‌افتد؟ وقتی که مثلاً دانشِ دانشگاه تهران، دانشگاه رازی و دانشگاه شیراز سودمند باشد؛ مطلوبیت داشته‌باشد به طوری‌که اگر آن را از مردم بگیرید، سود، زندگی، پیشرفت، توسعه، آرامش و معنا را از دست بدهند. این زمانی اتفاق می‌افتد که دانش را مرهمی بر زخم‌ها کنند، دانش را معطوف به مسائل اجتماعی کنند، مسئله‌یابی و مشکل‌گشایی کنند. درواقع این هم یک بخش دیگر برای توانمندسازی جامعه و اصلاح ساختار‌ها است.

در نهایت «اجرایی‌سازی دانش» (knowledge implementation) است؛ یعنی علاوه بر سودمندسازی دانش، آن را اجرایی و کاربردی‌سازی نیز می‌کنیم. کاربرد به معنای این است که کاملاً مشاوره فنی می‌دهید. مثلاً، اگر یک مقاله تولید می‌کنید، یافته‌هایی داشته‌باشید، پیشنهاداتی بیان کنید و بعد اقدام‌پژوهی کنید. یعنی شما به عنوان یک دانشگاهی بگویید من با شما و در کنار شما هستم؛ این توصیه‌های علمی را به کار بگیرید و ببینید چه نتایج خوبی خواهیدگرفت. اینجاست که دانشگاه می‌تواند با جامعه همراهی کند، در کلاس‌ها، پایان‌نامه‌ها و رساله‌های دکتری ما بر روی مسائل جامعه کار شود و پروژه‌های دانشگاهی و طرح‌های تحقیقاتی اعضای هیئت علمی در این راستا تعریف شوند. بعد ما دانشگاهیان بگوییم با شما همراهی می‌کنیم، مشاوره می‌دهیم، اقدام‌پژوهی می‌کنیم تا ببینیم نتایج این فعالیت‌های علمی و پژوهشی مسئله-محور چه طور برای حل مشکلات شما به کار برده می‌شود. این می‌شود توانمندسازی جامعه. آن وقت دانشگاه درهایش به روی نهاد‌های اجتماعی، سمن‌ها، نهاد‌های مدنی، سازمان‌های کار، دستگاه‌های دولتی، غیردولتی، خصوصی و خانواده‌ها باز می‌شود. این نهاد‌ها باید بتوانند به دانشگاه رفت‌وآمد داشته‌باشند و بتوانند از طریق دانشگاه مسائلشان را حل کنند. بنابراین، تمام مراحل «ترجمه»، «انتقال»، «گسیل»، «سودمندسازی» و «اجرایی‌سازی» دانش در ذیل دانشگاه، دانشگاه معطوف به مسئله قرار می‌گیرد. همین موضوع تأثیر اجتماعی دانش و دانشگاه یعنی دانشگاه باید در خدمت جامعه باشد؛ دانشگاه مبتنی بر مسئله باشد و بخواهد که مسائل جامعه را حل کند.

 اما چیزی که باید عنایت داشته‌باشید این است که دانشگاه فقط برای حل مسئله نیست؛ دانشگاه برای تولید مسئله هم هست؛ گاهی بر «حل مسئله» (problem solving) تأکید می‌شود که برآمده از نوعی فلسفه آمریکایی است که از ابتدای سدۀ بیستم با ویلیام جیمز و جان دیویی آغاز شد. فلسفۀ پراگماتیستی یک نوع فلسفه حل مسئله است و خیلی هم خوب است، اما کافی نیست. دانشگاه فقط برای حل مسئله نیست؛ یک دانشگاهی باید مسئله را دشوار کند، باید مسئله ایجاد کند. گاهی اوقات می‌بینیم رئیس‌جمهور، وزیر کشور یا سایر مقام‌های عالی حکومتی می‌گویند دانشگاهیان بیایند و مسائل ما را حل کنند. نه! آقا و خانم محترمی که آن بالا نشسته‌اید و می‌گویید یک دانشگاهی مسائل شما را حل کند، یک دانشگاهی قبل از این‌که مسائل شما را حل کند، باید برای شما مسئله ایجاد کند. گاهی مواقع، وقتی هیچ کس متوجه وجود مسئله‌ای نیست، دانشگا‌هیان می‌گویند اینجا یک مسئله‌ای وجود دارد. مثلاً یک عضو هیئت علمی در رشته کشاورزی برای این ساخته نشده که فقط مسئله حل کند. در کشاورزی ایران یک مسائلی هست، منِ متخصص در رشتۀ کشاورزی باید کشاورزی ایران را مسئله‌مند کنم، چون تنها حل مسئله کافی نیست. من دانشگاهی علاوه بر حل مسئله، باید مسئله‌های تازه‌ای ایجاد کنم، حتی باید یکسری از مسئله‌ها را تشدید و تکثیر کنم، یعنی بگویم برخی موضوعاتی که از دید عموم ناچیز بوده‌اند، اهمیت دارند. پس کار یک دانشگاهی این است که از کلیشه‌های مردم عبور کند، با عامه مخالفت کند و برخلاف نظر سیاست‌مداران حرف بزند.

«مشکل» و «مسئله»  با هم تفاوت دارند. ما در جامعه خیلی مشکلات داریم، اما مسئله کم داریم. چرا؟ چون مسئله باید ساخته شود. این دانشگاهیان هستند که باید مشکلات را به مسئله تبدیل کنند، چون مسئله حالت «مفهومی» (conceptual) دارد. تحقق این امر مستلزم «خودفهمی حرفه‌ای» (self-understanding) است، یعنی بفهمیم که حرفۀ ما برای چیست؟ مثلاً کشاورزی از ما چه می‌خواهد؟ پاسخ ما به زندگی چیست؟ چرا و برای چه به اینجا آمده‌ایم. این همان خودفهمی حرفه‌ای است. «وبر» در دانشگاه مونیخ ایستاد و گفت که در واژه «حرفه» معنای «دعوت» (call) وجود دارد. «حرفه» دعوت است؛ حرفه‌گر دانشمندی است که از درون دعوتی می‌شنود و آن را به جامعه گسیل می‌کند. او احساس می‌کند که کار دانشگاهی یک عمل ابزاری نیست، یک دعوت است و پشت دانشگاه رسالتی وجود دارد. در واقع، فهم ما از دانشگاه این نیست که یکسری وظایف صوری انجام دهیم یا به عبارتی «مناسک علم» را به جا بیاوریم، این‌ها مناسک علم است، یعنی تمام حواسمان فقط به این باشد که مثلا امروز کلاس داریم، فردا جلسۀ دفاع از پایان‌نامه داریم، یا تمام تمرکزمان فقط بر کسب سود از این فضا باشد؛ این‌ها برازندۀ دانشگاه و انسان‌های دانشگاهی نیست. خودفهمی حرفه‌ای تأثیری است که از دانشگاهی بودن خودمان می‌گیریم. بنابراین، یک دانشگاهی ماهیتی ارتباطی، انتقادی و معطوف به رهایی دارد. فعالیت دانشگاهی همچنین در راستای «تحقق ذات» (Self-Actualize) است.

آخرین اخبار