نشست «دانشگاه و تحقق جامعه دانش‌بنیان» با سخنرانی  دکتر فرشاد مؤمنی برگزار گردید.  

نشست «دانشگاه و تحقق جامعه دانش‌بنیان» سیزدهم بهمن‌ماه، با سخنرانی  دکتر فرشاد مؤمنی؛ استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی به­ صورت مجازی و با حضور اعضای محترم هیأت علمی توسط معاونت فرهنگی دانشگاه رازی برگزار گردید.  

متن سخنرانی:

از ربع پایانی قرن هیجدهم تا امروز، هر بحثی که درباره سرنوشت یک جامعه مطرح می‌شود لاجرم باید از دریچه اندیشه توسعه بررسی شود؛ بنابراین موضوع بحث ما که «دانشگاه و جامعه دانش‌بنیان» است نیز باید در همین راستا مورد توجه قرار گیرد. در «دانش توسعه» حیاتی‌ترین نقطه عزیمت برای ورود به مسئله توسعه، رمزگشایی سازوکار‌هایی است که در هر جامعه در نحوه مواجهه با مسئله عدم اطمینان‌ها صورت می‌گیرد. تا زمانی‌که سطوحی از قابلیت برای مواجهه با نااطمینانی‌ها پدیدار نشده‌باشد، هر بحثی دربارۀ توسعه، دانش‌بنیان‌شدن، عدالت اجتماعی و از این قبیل؛ بحثی بی‌پایه و مبنا خواهد شد. درواقع محور بحث در اندیشه توسعه این است که فقط از زمانی‌که بشر به سطوحی از قابلیت‌ها برای غلبه بر نااطمینانی‌ها دست‌یافته، ماجرای تمدن‌سازی موضوعیت پیدا کرده‌است. نااطمینانی‌ها برحسب آراء متفکران بزرگ توسعه در آخرین تحلیل و در کلی‌ترین حالت به دو گروه عمده تقسیم می‌شوند: ۱- نااطمینانی‌هایی که با منشأ طبیعت ایجاد می‌شوند و ۲- نااطمینانی‌هایی که ریشه در الگوی تعاملات اجتماعی دارند.

 نااطمینانی‌های منبعث از الگوی تعاملات اجتماعی به سه گروه عمده تقسیم می‌شوند که عبارتند از: ۱-نااطمینانی‌هایی که در رابطه میان حکومت با مردم است، ۲- نااطمینانی‌هایی که در رابطه مردم با حکومت است و ۳- نااطمینانی‌هایی که در رابطه مردم با مردم است. نکته بسیار حیاتی که مدخل بحث را تشکیل می‌دهد این است که ما در نحوه مواجهه با مسئله نااطمینانی‌ها به‌ویژه طی چند دهه اخیر با کمال تأسف با پسرفت‌هایی روبه‌رو بوده‌ایم. متأسفانه، چون علوم انسانی و اجتماعی‌مان نقطه عزیمت خود را درست انتخاب نکرده‌است، با مسائل و چالش‌های پرشمارتری روبه‌رو هستیم. گزارش‌های رسمی مثل نخستین گزارش ملی «فقر و نابرابری» که اوایل سال ۱۳۸۴ در ایران انتشار پیدا کرد بیان‌کننده این است که در کل دنیا ۴۳ گونه متفاوت از نااطمینانی‌ها با منشأ طبیعت شناخته شده‌اند؛ از آن ۴۳ نوع نااطمینانی با منشأ طبیعت ۳۴ گونه آن در ایران فعال است؛ این بدان معناست که اگر در این زمینه وارد جزئیات شویم، اوضاع قدری نگران‌کننده‌تر می‌شود. اگر مطرح‌ترین نااطمینانی‌ها با منشأ طبیعت را مثلاً سیل، زلزله و خشکسالی درنظر بگیریم در هر سه مورد اوضاع ایران به‌وضوح نشان می‌دهد که ما به‌واسطه ضعف و نقصان در اندیشه توسعه و ناتوانی در انتخاب نقطه عزیمت درست، با مشکلات پرشماری روبه‌رو هستیم.

از این مسئله تکان‌دهنده‌تر و البته حیاتی‌تر نااطمینانی‌هایی است که با منشأ تعاملات اجتماعی در ایران شکل‌گرفته است که این حیطه نیز بحث بسیار وسیعی است. طی صد سال گذشته هیچ اثر ارزشمند و قابل اعتنایی درمورد مسئله توسعه و توسعه‌نیافتگی ایران منتشر نشده جز این‌که مهم‌ترین مانع توسعه در ایران را مسئله ناامنی دانسته‌است، ناامنی‌هایی که ریشه در شیوه خاص تعاملات انسانی و اجتماعی در ایران دارد. در این زمینه به‌ویژه آثار «فخرالدین عظیمی»؛ «علی رضاقلی» و «همایون کاتوزیان» به نحو شایسته‌تری جوانب این نااطمینانی‌ها را بر محور مفهوم مناسبات استبدادی توضیح داده‌اند که می‌توان به آن‌ها مراجعه کرد.

 نسبت این مسئله حیاتی یعنی «نااطمینانی‌هایی که ریشه در الگوی تعاملات اجتماعی دارند» با موضوع بحث امروز ما، «دانشگاه و تحقق جامعه دانش‌بنیان»، این است که متفکران بزرگ توسعه با شواهد کافی تصریح کرده‌اند که هیچ عنصری به‌اندازه دانایی در مهار نااطمینانی‌ها، توانایی و قابلیت از خود نشان نداده‌است. ازاین‌رو، مسئله دانایی در کلی‌ترین حالت با مسئله توسعه پیوند برقرار می‌کند. به‌طور طبیعی اگر این مسئله پذیرفته شود، واکاوی طرز عمل نهاد‌های معطوف به خلق دانایی به‌ویژه نهاد‌هایی مثل دانشگاه می‌تواند جایگاه و اهمیت خود را نشان دهد. البته برای مواجهه با نااطمینانی‌ها هیچ عنصری به‌اندازه «ضعف در دانایی‌هایِ هویت جمعی‌یافته»، قدرت توضیح‌دهندگی ندارد. در ماجرای پیوند بین نارسایی‌ها در حیطۀ دانایی و تداوم توسعه‌نیافتگی نیز عنصر حیاتی که همه متفکران توسعه مورد توجه قرار داده‌اند این است که هیچ عنصری اختلال‌آفرین‌تر از ناپایداری‌های سیاسی نیست. یکی دیگر از کلید‌های رمز عبور از ابهامات در ماجرای توسعه و توسعه‌نیافتگی در ایران به مسئله آسیب‌پذیری بسیار شدید ایران در زمینه ناپایداری‌های سیاسی برمی‌گردد. درمورد رمزگشایی از چگونگی و چرایی نهادمندشدن مسئله ناپایداری سیاسی در ایران به‌طور ویژه متفکرانی که از آن‌ها نام بردم بحث‌های بسیار ارزشمندی مطرح کرده‌اند که قابل مراجعه است.

 اما اساس ماجرا این است که هیچ عنصری به اندازه برقرارشدن پیوند بین دانایی و عملکرد اقتصادی، قدرت اعتلاءبخشی به عملکرد جامعه و مهار همه نوع ناپایداری‌ها را ندارد. متفکران توسعه این ایده را مطرح می‌کنند که برای حل‌وفصل مسئله ناپایداری سیاسی باید توجه داشته‌باشیم که هر نظم سیاسی دو رقیب عمده دارد که شامل رقیبان خارجی و داخلی است. این موضوع که رقبای خارجی و داخلی چقدر حرفشان مسموع واقع شود و بتوانند درباره مشروعیت نظم سیاسی موجود ابهام‌آفرینی کنند بیش از هرچیز تابع عملکرد اقتصادی جوامع هست. اگر از این زاویه به بحث ایران وارد شویم فکر می‌کنم یکی از قابل اعتناترین مسائلی که باید خیلی واقع‌بینانه و عالمانه به آن توجه کرد این است که ما نسبت به گذشته خودمان بهتر عمل کنیم؛ البته برای پایداری سیاسی توجه به این موضوع لازم است، اما به‌هیچ‌وجه کافی نیست. شرط کفایت این است که سرعت حرکت ما به سمت بهبود وضعیت و ارائه کارنامه اقتصادی از رقبای خارجی‌مان کمتر نباشد. این یکی از حیاتی‌ترین مسائلی است که متأسفانه در مباحث روزمره و جاری ادارۀ نظام ملی در ایران به‌طرز شگفت‌انگیزی نادیده گرفته شده‌است یا  نسبت به واقعیت‌ها به وجوه تبلیغاتی، شعاری و نمایشی آن بیشتر توجه شده‌است.

 بانک جهانی اخیراً کارنامه عملکرد اقتصادی کشور‌های دنیا را در یک دوره ۵۰ ساله که از ۱۹۶۵ شروع می‌شود و به سال ۲۰۱۴ ختم می‌شود، در گزارشی بر پایۀ ارزش ثابت دلار سال ۲۰۰۵ بررسی کرده‌است. این گزارش نشان می‌دهد که اگرچه نسبت به گذشته خودمان در مجموع عملکردمان بهتر شده‌است؛ این اصلاً رافع تهدید‌های معطوف به رقبای خارجی نیست. در این مطالعه بیان می‌شود که در این دوره ۵۰ ساله، اندازه اقتصاد ایران حدود ۶/۶ برابر شده‌است. یعنی، در مجموع در مقایسه با گذشته خودمان، ولو با یک کندی نابخشودنی، حرکتی رو به جلو داریم. اما مسئله بسیار مهمی که درواقع پایداری سیاسی را در ایران تهدید می‌کند این است که رقبای ما نسبت به ما عموماً با سرعت بیشتری حرکت کرده‌اند و کارنامۀ عملکرد اقتصادی بهتری را به نمایش گذاشته‌اند. برای مثال، در همین دوره، اندازۀ اقتصاد در هند حدود ۲/۱۳ برابر، در مالزی حدود ۲۰ برابر و در کره‌جنوبی ۳۴ برابر شده‌است. در این میان، شاگرد اول دنیا کشور چین بوده‌است که اندازه اقتصادی آن چیزی در حدود ۷۳ برابر شده‌است. وقتی‌که ۷۳ برابرشدن اندازه اقتصاد چین را با حدود ۶/۶ برابرشدن اقتصاد ایران مقایسه می‌کنید می‌توانید درک کنید که طرز عمل ما اصلاً شایستگی ندارد و بنابراین، برانگیزاننده طمع رقبای خارجی است.

درمورد رقبای داخلی هم چیزی که بیشترین اهمیت را دارد و متفکران بزرگ به بحث درباره آن می‌پردازند این است که این نظم سیاسی در برطرف‌کردن مسئله فقر، به‌ویژه فقر معیشتی، تا چه اندازه قابلیت داشته‌است. وقتی‌که از این زاویه به اوضاع نگاه می‌کنیم می‌بینیم که اوضاع موجود به هیچ وجه اوضاع مناسبی نیست. شاید شما هم داده‌های رسمی در دسترس‌تان بوده‌است یا حتماً دیده و شنیده‌اید که طی ۲-۳ سال گذشته مسئولان سازمان برنامه و بودجه به‌صراحت بیان می‌کنند که حدود ۷۵ درصد کل جمعیت ایران برای بقاء به حمایت‌های دولت نیاز دارند. این موضوع به اندازه کافی گویاست و طبیعتاً وقتی‌که وارد جزئیات این مسئله می‌شویم مسائل بسیار قابل اعتنایی را مورد توجه قرار می‌دهد. آن چیزی که به مسئله دانایی مربوط می‌شود این است که آخرین گزارش‌هایی که در این زمینه از مرکز آمار ایران منتشر شده‌است بیان‌کننده این است که ۵۰ درصد فقرای ایران را شاغلین تشکیل می‌دهند. این یک بحث بنیادی است که در جای خود باید مورد توجه قرار بگیرد. در سطح کل دنیا یکی از حیاتی‌ترین واقعیت‌های محرزشده این است که در مجموعۀ جهان درحال توسعه، اکثریت قاطع فقرا را شاغلین تشکیل می‌دهد. این موضوع درباره منزلت دانایی، دانایی محورشدن و حرکت به سمت جامعه دانش‌بنیان ما را خیلی خوب به نمایش می‌گذارد. بنابر گزارش‌های رسمی از کل فقرای ایران، ۵۰ درصد از آن‌ها شاغلین هستند و ۳۹ درصد کل فقرای ایران را هم بازنشسته‌ها تشکیل می‌دهند. یعنی ۸۹ درصد فقرای ایران را شاغلین سابق و لاحق تشکیل می‌دهند.

از منظر دانایی در این زمینه چه استنتاجی می‌توان داشت؟ پاسخ این است که معلوم می‌شود دانایی در فرایند خلق ارزش افزوده در ایران جایگاه بایسته‌ای ندارد؛ بنابراین نظم سیاسی ایران هم از ناحیه رقبای خارجی و هم از ناحیه رقبای داخلی تهدید می‌شود. ازاین‌رو، راه نجات مردم، کشور و نظم سیاسی موجود در این است که کار خود را به سمت دانایی‌محوری هدایت کند. در این‌جا یک سؤال بسیار حیاتی مطرح می‌شود و آن این است که آن رقبایی که در فرایند‌های تصمیم‌گیری و تخصیص منابع به دانایی ترجیح داده شده‌اند و اولویت پیدا کرده‌اند چه هستند؟ پاسخ این است که رانت، ربا، دلالی، سوداگری و تکیه بر واردات مهم‌ترین رقبای دانایی هستند. یعنی، در فرایند‌های تصمیم‌گیری و تخصیص منابع در ایران آنقدر که به منافع اصحاب رانت، ربا، دلالی و واردات اولویت داده می‌شود به منافع اهل دانایی توجه بایسته نمی‌شود.

به نظر من یکی از مواردی که به‌مثابه یک مسئله ملی حیاتی باید به آن پرداخته شود این است که ما با یک نقطه عطف‌هایی روبه‌رو بوده‌ایم که باید به‌واسطه آن‌ها به هوش می‌آمدیم؛ اما نیامدیم و اگر هم علائمی از به‌هوش‌آمدن در ایران در سطح نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی مشاهده می‌شود، بیشتر مربوط به کار‌های نمایشی و تبلیغاتی است تا کار‌هایی که برطرف‌کننده گرفتاری‌های ما است. اگرچه در این زمینه مثال‌های پرشماری وجود دارد، از این میان، علاقه‌مندان را به مطالعه گزارش توسعه انسانی سال ۱۹۹۸ دعوت می‌کنم که متأسفانه  با وجود تمام اهمیتی که دارد به فارسی ترجمه  نشد. ولی من و تعدادی از دوستانی که به‌طور جدی در این زمینه کار می‌کنیم، در زمینه توسعه در ایران مکرراً گزارش‌هایی تهیه کردیم و با مسئولان کشور هم درمیان گذاشتیم. در این گزارش با عنوان «دانایی برای توسعه» ((Knowledge of Development برای سنجش وضعیت کشور‌ها از منظر توسعه و توسعه‌نیافتگی، برای اولین بار میزان سهم دانایی در خلق ارزش افزوده معیار رتبه‌بندی کشور‌ها قرار گرفته‌است. تا قبل از این در تمام سنجش‌هایی که درباره مسئله توسعه و توسعه‌نیافتگی در دنیا وجود دارد همیشه ایران جزو کشور‌های رده میانی بود. مثلاً رتبه‌ای بین ۸۵ تا ۹۵ داشتیم؛ یعنی یا در انتهای نیمه اول کشور‌هایی با وضعیت معطوف به توسعه مواجه بودیم یا در صدر نیمه دومی‌ها قرار داشتیم. اما وقتی‌که کشور‌های دنیا سطح توسعه‌یافتگی‌شان را برحسب میزان کاربست دانایی بر خلق ارزش افزوده مورد بررسی قرار دادند، یافته‌ها بسیار تکان‌دهنده بود. بانک جهانی در این گزارش توسعه، کشور‌های دنیا را به ۴ گروه تقسیم کرده بود؛ بعد به‌صورت میانگین سهم دانایی در خلق ارزش افزوده در هر ۴ گروه را محاسبه کرده‌بود. این ۴ گروه عبارت بودند از: گروه اول، کشور‌های  پیشرفته صنعتی، گروه دوم، میانگین کل کشور‌های جهان، گروه سوم، کشور‌های درحال توسعه و گروه چهارم، کشور‌های خام‌فروش در میان کشور‌های درحال توسعه. آن چیزی که خیلی تکان‌دهنده بود این بود که سهم دانایی در خلق ارزش افزوده در ایران از میانگین سهم دانایی در گروه کشور‌های درحال توسعه خام‌فروش هم کمتر بود. یعنی اوضاع ما در این زمینه حتی از وضعیت متوسط کشور‌های خام‌فروش دنیا هم ضعیف‌تر است.

مناسباتی که از آن به‌عنوان اقتصاد سیاسی رانتی نام می‌بریم باعث شد که در این زمینه ما بیشتر سراغ کار‌های نمایشی برویم. یعنی از آن موقع به بعد برای این‌که این مسئله ترمیم شود یک ساختار انگیزشی تعریف کردند که در آن اعتبار تلاش‌های اعضای هیئت علمی با تعداد مقاله‌ها سنجیده می‌شود و به‌ویژه مقاله‌هایی که در ژورنال‌های بین‌المللی انتشار می‌یابند. اگرچه در آن زمینه ما درکوتاه‌مدت جهش‌های بزرگ پیدا کردیم، اوضاع ما از هیچ نظر روبه بهبود نگذاشت. یعنی تلاشی بود که در حد یک نمایش به کار آمد و آثارش در کیفیت زندگی ایرانیان و جایگاه ایران در نظام بین‌المللی به هیچ وجه مشاهده نمی‌شد. از این زاویه و دریچه است که مشخص می‌شود ما به‌عنوان جامعه دانشگاهی مسئولیت بسیار سنگینی در این زمینه داریم. من معتقدم که جامعه دانشگاهی باید در ۳ سطح راهنمایی‌ها و ایفای نقش بایسته را در دستور کار قرار دهد تا بتوانیم از خطر رقبای داخلی و خارجی برای نظم سیاسی نجات پیدا کنیم.

اولین سطح این است که نظام تصمیم‌گیری اساسی ما به اعتبار ترجیحی که به مسائل مربوط به رانت، ربا و دلالی و تشویق آن‌ها به‌صورت نظام‌وار و حقیقی دارد متقاضی دانایی نیست و این در حالی است که دانایی از جنبه اقتصادی یک نهاده مطلقاً تقاضامحور است. تقریباً همه فیلسوفان علم تعابیری نزدیک به این تعبیر دارند که علم‌وفناوری در جایی رشد می‌کند که مسئله یا تقاضایی وجود داشته‌باشد. وقتی مسئله در کادر رانتی حل‌وفصل می‌شود، پس نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی‌مان به‌صورت نظام‌وار متقاضی دانایی نیست. این ایده روند غالب را نشان می‌دهد و ملاحظه‌های مربوط به استثنائات را در بر نمی‌گیرد. نکته دوم این است که نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی ایران با حساسیت غیرعادی‌ای در نظام دانایی مداخله‌های سیاست‌زده دارد. این مداخله‌های سیاست‌زده یکی از مهم‌ترین عوامل از کارکردانداختن دانایی در فرایند‌های تصمیم‌گیری و تخصیص منابع و خلق ارزش در جامعه است. نکته سوم این است که خود نظام دانایی ما هم صرف نظر از دوگانه بالا دارای کاستی‌ها، نقایص و محدودیت‌های بسیار جدی است و اگر قرار باشد که ما از دریچه دانایی وارد فهم ریشه گرفتاری‌هایمان شویم، این یکی از مسائلی است که باید به آن توجه داشته‌باشیم.

 ازآنجایی‌که در عموم کشور‌های درحال توسعه در این زمینه گرفتاری‌های مشابه وجود دارد، متفکران توسعه راهنمایی‌های خودشان را برای برون‌رفت از این بحران‌ها در چند سطح مطرح کرده‌اند. مثلا یکی از بالاترین سطوح در این زمینه این است که می‌گویند اساس ماجرا را کمتر به افراد نسبت دهید و کانون اصلی تمرکز را روی نهاد‌ها بگذارید. این یک دستاورد جهانی است که به ما یک آدرس هدایت‌گر نجات‌بخش می‌دهد؛ یعنی تمرکز برنهادها. از منظر نهادی، دانش‌بنیان شدن و حرکت به سمت توسعه بر دو اصلاح بنیادی نهادی مبتنی است که نیروی محرکه دو هم‌راستایی حیاتی می‌شود. این دو هم‌راستایی چیست؟ این‌ها متغیر‌های کنترلی هستند که برای سنجش اعتبار علمی ادعا‌ها استفاده می‌شوند. این دو هم‌راستایی که در درجه اول از دل آن توسعه و تمدن‌سازی حاصل می‌شود مسئله هم‌راستاسازی نهادمند منافع فردی و جمعی است و دوم، هم‌راستاسازی اقدامات و ملاحظات کوتاه‌مدت با ملاحظه‌های دورنگرانه و بلندمدت.

وقتی‌که متفکران توسعه در معرض این پرسش قرار می‌گیرند که «راه نجات چیست؟» در آنجا گفته می‌شود که از اول شکل‌گیری حیات جمعی در کره زمین تا امروز دو شاقول یا دو چراغ هدایت‌گر وجود دارد که اگر آن‌ها برقرار باشند مسئله دو هم‌راستایی نیز تضمین می‌شود؛ اما آن چیست؟ ۱- دانایی‌محوری و ۲- تولیدمحوری. من این دو مسئله را در کتاب «عدالت اجتماعی، آزادی و توسعه در ایران امروز» به‌صورت مبسوط شرح داده‌ام. در اینجا در نهایت اجمال به شما عرض می‌کنم.

اگر ما از این دو دریچه وارد مباحث شویم درجه ایمان‌افزایی آن از درجه علم‌افزای آن بیشتر است. مثلاً فرض کنید در مورد دانایی‌محوری بحث معجزه دانایی مطرح می‌شود. اما چرا متفکران بزرگ از تعبیر معجزه دانایی استفاده می‌کنند؟ می‌گویند وقتی دانایی وارد تابع تولید می‌شود اتفاقاتی می‌افتد که جز با تعبیر معجزه نمی‌توان از آن یاد کرد مثلاً یکی از آن معجزه‌ها این است که می‌گویند دانایی تنها نهاده‌ای است که هر قدر بیشتر به کار گرفته می‌شود از نظر کمیت و کیفیت بر اندازه آن نهاده افزوده می‌شود. به بیان ساده، هر چیزی را که می‌خواهی خوب یاد بگیری آموزش بده؛ یعنی اگر شما این نهاده را به دیگران عرضه کنید به غیر از این‌که نور دانایی را گسترده‌تر می‌کنید خودتان هم ارتقاء پیدا می‌کنید. درواقع، دانایی نهاده‌ای است که مطلقاً در آن استهلاک راه ندارد و به همین خاطر است که هر جایی که دانایی وارد تابع تولید شود بازدهی‌ها را صعودی می‌کند و این صعود در عصر دانایی که از ربع پایانی قرن بیستم شروع شده‌است، صعود  با خصلت نمایی است. یعنی، دانایی نهاده‌ای است که هر قدر عادلانه‌تر توزیع شود، زایندگی و بالندگی‌اش بیشتر می‌شود. یکی دیگر از وجوه معجزه‌آسابودن این پدیده این است که می‌گویند دانایی تنها نهاده‌ای است که مسئله اصلی در آن کمیابی نیست بلکه فراوانی است. اگر واقعاً کسی علاقه‌مند باشد به‌صورت تمثیلی این تحول را درک کند، می‌تواند کتاب‌های «جورج اورول» و «آلدو ساکسلی» را بخواند. جورج اورول برجسته‌ترین متفکری است که می‌گوید کمیابی یا ایجاد موانع برای دسترسی به دانایی، نیروی محرکه بحران‌آفرینی می‌شود و آلدو ساکسلی در کتاب «دنیای قشنگ نو» این بحث را مطرح می‌کند که اتفاقاً فراوانی دانایی‌ها شدت عدم اطمینان‌آفرینی‌اش از کمبود دانایی بیشتر است؛ این بدین معناست که ما با پدیده‌ای سروکار داریم که به‌همان اندازه که حیاتی و سرنوشت‌ساز است، با مسائل بسیار پیچیده‌ای هم روبه‌رو است. درواقع کلیدی که قابلیت هر جامعه را برای استفاده از این نهاده فراوان کنترل می‌کند، قابلیت‌های نهادی است.

قابلیت‌های نهادی را از ۳ کانال بسنجید: ۱- سازه‌های ذهنی مسلط در جامعه، ۲- نظام قاعده‌گذاری‌های اساسی در جامعه و ۳- نظام توزیع منافع. اگر این ۳ مورد با ملاحظات دانایی هم‌راستا شود، جهش توسعه‌ای هم امکان‌پذیر می‌شود. برای این‌که بدانید اوضاع ما در این زمینه چگونه است کافی است در نهاد علم این مسئله را ردگیری کنید. مثلاً دست‌اندرکاران نهاد علم به آن کسی که تمام هم‌وغمش بر انباشت دانایی صرف می‌شود چطور پاداش می‌دهند و آن را چه خطاب می‌کنند و آن‌هایی که مثلاً میان‌بر‌های غیراخلاقی می‌زنند و وجوه نمایشی و تظاهری را اولویت قرار می‌دهند چگونه پاداش می‌گیرند؟! شما از دانشجویان بپرسید که اگر هم اتاقی‌شان خیلی اهل دانش و مطالعه باشد چه مدالی به او می‌دهند؛ او را به چه عنوانی خطاب می‌کنند تا ببینید که مثلاً سازه‌های ذهنی ما در این زمینه چقدر هم‌راستایی دارد. در نظام قاعده‌گذاری‌ها هم دقیقاً همین‌طور است مثلاً در جنبه اقتصادی باید ببینیم که سیاست‌های مالی، پولی، تجاری، نرخ ارز، صنعتی و فن‌آوری ما بیشتر مشوق مونتاژکاری است یا بیشتر مشوق عمق‌بخشی به خلاقیت و ساخت داخل؟! در نظام توزیع منافع شما باید ردگیری کنید به این که دلال‌ها، رباخوار‌ها و واردکننده‌ها اوضاع شان بهتر است یا آنان که اهل دانایی و اهل تولید هستند. درواقع، شما از این دریچه‌ها ضمن این‌که می‌توانید منشأ‌های گرفتاری‌های خودتان را بفهمید، می‌توانید درباره سازوکار‌های برون‌رفت از این گرفتار‌ها هم خیلی سرراست و مستقیم حرکت کنید و به جلو بروید. مثلاً برای این‌که کنترل کنیم که این شیوه‌های تظاهری و نمایشی به دانایی‌محوری غلبه دارد یا خود حقیقت دانایی‌محوری، در این جا ۳ مؤلفه حیرت‌انگیز در عصر دانایی یعنی از ربع پایانی قرن بیستم به این طرف مورد توجه قرار گرفته است و شاید مطالعه‌ای را که یونسکو در این زمینه انجام داده است درخشان‌ترین کار محسوب کنند.

اگر یک جامعه‌ای دانایی‌محور شد، شما آثار آن را در عرصه اقتصاد با ۳ مؤلفه می‌توانید کنترل کنید: مؤلفه اول، «رشدِ نمایی درآمد»؛ مؤلفه دوم، «اُفت بنیادی قیمت» و مؤلفه سوم، «جهش کیفیت». یعنی، شما اگر تولیدات ایران را با این ۳ استاندارد بسنجید آن‌وقت می‌توانید بپذیرید که اوضاع ما به سمت دانایی‌محوری حرکت می‌کند یا نه. مثلاً در مطالعه‌ای که خود یونسکو انجام داده‌بود و این ۳ متغیر کنترلی را معرفی کرده‌بود؛ داده‌هایی را مطرح کرده‌است که واقعاً تکان‌دهنده‌اند. از یک طرف چشم‌انداز‌ها را نشان می‌دهد که به سمت دانایی‌محوری انگیزه ایجاد می‌کند و از طرف دیگر هزینه فرصت غفلت از دانایی‌محوری را خیلی خوب به نمایش می‌گذارد. مثلاً در آن مطالعه بیان می‌کند که ۵ شرکت عمده فن‌آوری در دانایی‌های دیجیتال یعنی مثلاً مایکروسافت، اینتل، کامپک، دل و سیسکو در سال ۱۹۸۷ ارزش‌شان در بازار سهام ۱۲ میلیارد دلار بوده‌است، اما ۱۰ سال بعد ارزش این‌ها به ۶ هزار میلیارد دلار رسیده‌است. یعنی یک نرخ رشد به‌طور متوسط ۴۵ درصد در سال و چیزی حدود مثلاً ۵۰ برابر شدن طی حدود ۱۰ سال. پس گفته می‌شود که دانایی‌محوری باید نیروی محرکه رشد نمایی درآمد باشد. بنابراین، اگر ما شرکت دانش‌بنیان درست کردیم و دیدید با بروز ذره‌ای اختلال در تزریق رانت به آن، فرو می‌ریزد، این بدین معناست که ما هنوز با آنچه باید باشیم خیلی فاصله داریم؛ ریزه‌کاری‌هایی دارد که در دوران نوپابودن دانش‌بنیان‌ها آن تزریق‌ها را توجیه می‌کند، اما اگر این قضیه استمرار داشته‌باشد معنی متفاوتی پیدا می‌کند.

 در مورد «اُفت بنیادی قیمت» نیز نکته‌های بسیار ارزشمندی وجود دارد. مثلاً می‌گویند در خدمات ارتباطی، قیمت واقعی یعنی آن قیمتی که سهم تورم را از آن خارج کردیم، طی ۷۰ سال گذشته به‌طور متوسط سالی ۸ درصد کاهش پیدا کرده‌است، یعنی هر ۸ تا ۹ سال قیمت این خدمات نصف شده‌است. حالا شما این وضعیت را با شرایط ایران مقایسه کنید تا بهتر بتوانید آن را درک کنید. در زمینه مثلاً «جهش در کیفیت» هم می‌گویند در فاصله سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ یعنی در یک دوره ده‌ساله، درحالی‌که بهای دیسک‌های رایانه‌ای یک‌صدم شده‌است، ظرفیت ذخیره‌سازی اطلاعات در آن‌ها هر سال ۶۰ درصد افزایش پیدا کرده‌است. یعنی، در یک دوره ده‌ساله کیفیت ۶ برابر شده‌است و قیمت یک‌صدم شده‌است. درواقع،   این‌ها یک سلسله متغیر‌های کنترلی است که شما باید به آن توجه داشته‌باشید تا باب خودفریبی و ظاهرسازی بسته شود و ما به سمت امور حقیقی و واقعی صحبت کنیم.

در ریشه‌یابی گرفتاری‌هایمان و در بحث از این که چرا ایران برای تبدیل‌شدن به جامعه دانش‌بنیان با مانع روبه‌رو است، برای نجات و برون‌رفت از ۳ محوری که عرض کردم یعنی این‌که نظام تصمیم‌گیر‌های اساسی متقاضی دانایی نیست؛ ساخت سیاسی در نظام‌های دانایی مداخله‌های غیرعادی می‌کند و خود نظام دانایی هم کاستی‌های خیلی اساسی دارد، باید  بر آن دو هم‌راستایی تمرکز کنیم. یعنی در جامعه دانشگاهی درعین‌حال که اشکالات درونی‌اش به این مسئله مربوط است؛ اشکالات بیرون از جامعه دانشگاهی هم به این دو مربوط می‌شود؛ آن دو مورد چیست؟ یکی علم محوری و دیگری تولیدمحوری. علم باید در فرایند‌های تصمیم‌گیری و تخصیص منابع به یک نیروی اجتماعی تبدیل شود؛ یعنی حکومت‌گر رجوع و تکیه بر علم را به نفع خودش ببیند و اهمیت‌دادن به رانت، ربا و دلالی را به ضرر خود بداند. این یک مسئولیت فراگیر اجتماعی است که ما باید به‌عنوان جامعه دانشگاهی در صورت‌بندی و مطرح‌کردن آن مسئولیت‌های جدی خودمان را ایفا کنیم و اعتبار و آبروی نهاد علم را از طریق ارتقا کیفیت آموزشی بالا ببریم.

درمورد تولید محوری و علم محوری فصل مشترک چیست؟ فصل مشترک اشتغال مولد است. این‌ها همان کلید‌هایی است که در مورد آن، در پیوند بین نظام دانایی و نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی باید کار‌های جدی انجام شود. مهم‌ترین عنصر در فرایند نیل به دانایی توجه به این نکته است که اگر ما دانایی‌ها را به ۲ گروه عمده یعنی دانش آشکار و دانش ضمنی تقسیم کنیم، سهم دانش ضمنی در ذخیره دانایی بشر به‌تن‌هایی بالغ بر ۹۰ درصد کل ذخیره دانایی بشر محسوب می‌شود. یعنی آن دانایی‌هایی که منجر به ارتقاء توانایی می‌شود باید در مرکز توجه ما باشد و در این زمینه جامعه دانشگاهی نیز به اندازه نظام حاکم مسئولیت دارد. ما از این منظر با سیاست‌گذاری‌های بسیار تکان‌دهنده روبه‌رو هستیم. باید به این نکته توجه کرد که دانایی‌هایی که نیروی محرکه توانایی بیشتر نشود، نمی‌تواند نجات‌دهنده باشد.

حیاتی‌ترین مسئله در این زمینه که نشان می‌دهد نظام دانشگاهی ما باید در حیطه‌های تخصصی خود خیلی  بر عنصر توانایی تمرکز کند این است که در غیاب تمرکز بر دانش ضمنی، حتی دانش آشکار ما هم از کارکرد می‌افتد. این یکی از حیاتی‌ترین مسائلی است که به نظر من می‌تواند کلید نجات کشورمان باشد. الان مطالعاتی وجود دارد که بسیار تکان‌دهنده است و نشان می‌دهد که تعداد مقاله‌های انتشار یافته ایران که به‌طور متوسط به ثبت یک اختراع جدید منجر می‌شود ۴۶۰ برابر ژاپن است. به بیان ساده، یعنی مثلا اگر در ژاپن به ازای هر ۱۰ مقاله، یک اختراع جدید ثبت می‌شود، ما در ایران به ازای هر ۴۶۰۰ مقاله یک اختراع داریم. این نشان می‌دهد که دانش آشکاری که ما در دانشگاه‌ها آموزش می‌دهیم و یاد می‌گیریم چقدر ناکارآمد است. در ایران، تعداد مقالاتی که به‌طور متوسط به ثبت یک اختراع جدید منجر می‌شود ۴۶۰ برابر ژاپن، ۲۷۸ برابر آمریکا و ۱۶۷ برابر میانگین «او ایی سی دی» است. از جنبه نمایشی، می‌گوییم مثلاً براساس داده‌های پایگاه‌های معتبر بین‌المللی که خلق داده‌های علمی را کنترل می‌کنند، از سال ۱۹۹۰ تا الان تعداد مقاله‌هایی که انتشار بین‌المللی پیدا کرده‌است بیش از ۷۰ برابر شده‌است. داده‌های سرشماری ما نیز نشان می‌دهد درحالی‌که در سال ۱۳۶۵ از کل جمعیت ایران حدود ۱۸۰ هزار نفر تحصیلات دانشگاهی داشته‌اند، جمعیت دارای تحصیلات دانشگاهی در سرشماری سال ۱۳۹۵ از مرز ۱۳ میلیون نفر عبور کرده‌است. یعنی در خلق داده‌های علمی و خلق افراد صاحب مدرک چنین جهش‌های وحشتناکی را تجربه می‌کنیم، اما در همین دوره شاخص بهره‌وری کل عوامل تولید در ایران (TFP) یک روند نزولی بسیار وحشتناک را نشان می‌دهد. این مسئله خیلی تکان‌دهنده است یعنی براساس مدارک، هر قدر دانایی‌های ما بیشتر می‌شود، توانایی‌هایمان سقوط می‌کند. این نشان می‌دهد که در نظام دانشگاهی‌مان بین دانایی و توانایی به وضع اسف‌باری شکاف وجود دارد. به این قضیه باید به‌عنوان یک مسئله حیثیتی حرفه‌ای و به‌مثابه یک مسئله سرنوشت‌ساز ملی نگاه کنیم. مسئله تقدم دانش ضمنی بدین معناست که در تمام سطوح چه در درون دانشگاه، چه در بنگاه‌های تولیدی و چه در سطح تصمیم‌گیری‌های اساسی، ما با یک درهم‌تنیدگی حیرت‌انگیز در سیاست‌های دانایی با سیاست‌های آموزشی و سیاست‌های اشتغال روبه‌رو هستیم.

یکی دیگر از نکات بسیار تکان‌دهنده و حیاتی که باید آن را درک کنیم و به نحو بایسته‌ای آن را منعکس کنیم این است که بالاترین ظرفیت تقاضا برای علم‌وفن‌آوری در بنگاه‌های تولید صنعتی اتفاق می‌افتد. وضعیت اسف‌بار سطح گرایش به رانت و پشت‌کردن به تولید کارخانه‌ای مدرن در ایران نشان‌دهنده این است که جامعه علمی هم در این زمینه دارد سکوت می‌کند و با هر معیاری که در نظر بگیرید این سکوت نابخشودنی است. من در سال ۱۳۹۴ کتابی با عنوان «اقتصاد سیاسی توسعه در ایران امروز» منتشر کردم که به نظر خودم اتمام حجت شرعی با دولت اول آقای روحانی بود در مقدمه آن کتاب نشان داده‌ام که در فاصله شش‌ساله ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰، بی‌سابقه‌ترین صنعت‌زدایی تاریخ اقتصادی ایران به نفع مافیای واردات رقم خورده است. درآنجا با جزئیات با مقایسه داده‌های سرشماری ۸۵ و ۹۰ نشان دادم که خالص فرصت‌های شغلی صنعتی در ایران در این برهه حدود ۲۱۵۰۰۰-  بوده است. خالص فرصت‌های شغلی صنعتی یعنی جمع جبری مشاغل جدیدی که ایجاد شده و مشاغلی که نابود شده است. این عدد در یک دوره شش‌ساله ۲۱۵۰۰۰- بوده‌است. نکته بسیار تکان‌دهنده که باید همه همکاران گرامی برحسب رشته تخصصی خودشان در این زمینه برای خودشان مسئولیت تعریف کنند این است که در همین دوره شش‌ساله در مجموع چیزی بالغ بر ۶۲۰ میلیارد دلار ارز به این اقتصاد تزریق شده‌است. یعنی مسئله ما که دچار چنین انحطاطی شده‌ایم، مسئله کمبود ارز و ریال نبوده‌است. مسئله این است که در فرایند تصمیم‌گیری‌های اساسی، رانت، ربا و واردات به دانایی ترجیح داده شده‌است. بنابراین، فعالیت اشتغال صنعتی که بزرگترین کانون انباشت دانش ضمنی در هر کشور محسوب می‌شود در ایران چنین وضعیت اسف‌باری را به نمایش می‌گذارد.

البته در این زمینه می‌توان مطالب بی‌شمار دیگری را مطرح کرد؛ مثلاً من در مقدمه برای این‌که حکومت‌گران ما هزینه فرصت این خطای فاحش فاجعه‌ساز خودشان را درک کنند؛ تجربه انباشت دانش ضمنی را در ایران در این دوره با تجربه مشابه چین مورد مقایسه قرار داده‌ام. در این رابطه، به یکی از مطالعات بسیار ممتازی که سازمان بین‌المللی کار انجام داده‌است استناد کرده‌ام. سازمان بین‌المللی کار در رمزگشایی چرایی و چگونگی جهش حیرت‌انگیز چین، ریشه اصلی موفقیت‌های چین را توانایی استثنایی و خارق‌العاده آن‌ها در خلق فرصت‌های شغلی مولد دانسته‌است. شما نگاه کنید در همان دوره‌ای که ایران از نظر خالص فرصت‌های شغلی صنعتی این وضعیت را پیدا کرده‌است (از دست دادن ۲۱۵ هزار فرصت شغلی) میزان اشتغال در واسطه‌گری‌های مالی در ایران در همان دوره تقریباً ۵ برابر شده‌است. این نظام ترجیحات و آن ساختار نهادی را شما از دریچه این مطالعات می‌توانید ملاحظه بفرمایید. در مطالعه سازمان بین‌المللی کار در مورد چین بیان می‌کند که علت این‌که این‌ها توانستند دو دهه رشد دورقمی با کیفیت داشته‌باشند ریشه در این مسئله دارد که چینی‌ها در فاصله سال‌های ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۶ یعنی در یک دوره کمتر از دودهه در مجموع ۳۳۰ میلیارد دلار ارز به اقتصاد چین تزریق کردند. از دل این ۳۳۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری ۲۲۶ میلیون فرصت شغلی مولد ایجاد کردند. اعداد و رقم‌ها را در ذهن‌تان مرور کنید آن‌ها با ۳۳۰ میلیارد دلار به این صورت شغل ایجاد کردند و ما با ۶۲۰ میلیارد دلار، منفی ۲۱۵۰۰۰ اشتغال صنعتی داشته‌ایم! بنابراین، علم‌محوری و تولیدمحوری کاملاً به همدیگر معطوفند به دلیل این‌که نهاد تولید و بنگاه‌های تولیدی بزرگترین متقاضی دانایی و توانایی هستند و درعین‌حال بزرگترین خلق‌کننده دانایی و توانایی هم هستند. بنابراین، این موضوع که دانشگاه به‌مثابه یک نهاد برای تبدیل‌کردن جامعه به یک جامعه دانش‌بنیان به معنای واقعی آن چه مسئولیت‌هایی دارد، به‌غیر از آن مسئولیت راهبردی که جهت رفع اشکالات فاجعه‌آمیز درون خودش دارد، می‌خواهم عرض کنم که در آگاه‌سازی نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی مبنی بر این‌که اگر همچنان رانت، ربا و دلالی را به خلاقیت و تولید ترجیح دهند چگونه هم علیه منافع ملی؛ هم علیه کیفیت زندگی مردم و هم علیه بقا خودشان دارند نقش‌آفرینی می‌کنند نیز مسئول است. اگر ما به نحو بایسته‌ای در این زمینه بتوانیم شواهد و استدلال‌های کافی فراهم کنیم، در یک الگوی تعاملی و مشارکتی اعتلاء‌بخش می‌توانیم ایران را از گرفتار‌های موجود نجات دهیم و به سمت بهبود وضعیت حرکت کنیم.

 من کلام آخر خودم را با یک پیشنهاد مطرح می‌کنم. اخیراً یک دوست عزیزی برای من یک مصوبه‌ای را از شورای انقلاب فرهنگی فرستادند که این‌ها درباره این‌که چگونه جهش تولید در ایران اتفاق بیفتد یک طرحی تدوین کرده‌اند. من با کمال خضوع و ادب می‌خواهم خدمتتان عرض کنم که ظرفیت، میزان و کیفیت دانایی‌های لازم که در این مصوبه قابل مشاهده است به‌طرز فاجعه‌آمیزی نازل است و، چون الان در سایت شورای انقلاب فرهنگی است کاملاً قابل دسترس است. من خودم نقد‌هایی روی آن انجام دادم. ولی می‌خواهم بگویم که این یک وظیفه حرفه‌ای و یک وظیفه ملی برای همه ما است و اگر جامعه علمی در این اموری که مستقیماً به خودش مربوط می‌شود مشارکت نکند مسئول است. البته ما می‌توانیم شورای انقلاب فرهنگی را نقد کنیم که تدوین این طرح را به‌هیچ‌وجه در معرض مشورت با اهل علم در دانشگاه نگذاشته‌اند و در یک محیط دربسته و شتاب‌زده این کار را انجام داده‌اند. ولی اکنون نیز ما می‌توانیم به سهم خودمان نقش ایفا کنیم. آن‌ها هم برای خودشان حجت شرعی دارند و می‌گویند که ما طرح تدوین‌شده را روی سایت گذاشتیم و اگر اشکال داشت جامعه دانشگاهی مثلاً صدتا نقد به آن می‌کرد. به‌خصوص دوستانی که در زمینه مطالعات توسعه کار می‌کنند و آن‌هایی که در جامعه‌شناسی توسعه در اقتصاد سیاسی و این قبیل حیطه‌ها کار می‌کنند به نظر من مسئولیت‌شان در این زمینه بیشتر است.

 ما باید به نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی کشورمان خوب یاد بدهیم که برای پیشبرد بهتر امور در کشورمان داشتن حسن نیت لازم است، ولی به‌هیج‌وجه کافی نیست. شرط کفایت این است که از این شیوه تصمیم‌گیری که غیرمشارکتی است عبور کنند و به سمت به‌حساب‌آوردن جامعه علمی حرکت کنند. از آن طرف، به جامعه علمی هم باید خیلی بی‌پرده گوشزد کنیم که تقوای گریز و برخورد غیرمسئولانه با آنچه به سرنوشت کشور مربوط است، نشان‌دهنده شرافت حرفه‌ای و مسئولیت‌پذیری اجتماعی نیست؛ اگر توجیه کنند که از ما نخواسته‌اند، ما باید به آن‌ها بگوییم که در تمام معارفی که به ما درس داده شده‌است، چه علمی و چه دینی، به ما گوشزد کرده‌اند که حق گرفتنی است؛ بنابراین اگر آن‌ها ما را به هر دلیل و با هر توجیهی به حساب نیاورده‌اند، ما باید نشان دهیم که در این زمینه چقدر ضرر کرده‌اند و لازمه آن این است که در نهایت ادب و خضوع یک برخورد فعال، انتقادی، مسئولیت‌شناسانه و مشارکت‌جویانه را در دستور کار قرار بدهیم و این مسئولیت‌مان را باید در قله استحکام استدلالی و قاطعیت معطوف به دانایی انجام دهیم. من می‌خواهم به‌عنوان یک دانش‌آموخته مطالعات توسعه خدمتتان عرض کنم که اگر چنین اتفاقی بیفتد یعنی این اصلاحاتی که در نهاد علم وجود دارد انجام شود و آن اصلاحاتی که در پیوند بین نهاد علم و نهاد قدرت وجود دارد انجام شود، مسیر برون‌رفت از دور‌های باطل توسعه‌نیافتگی که مثلاً برای انگلستان براساس مطالعه تاریخ‌شناسان بزرگ اقتصادی چیزی حدود ۲۰۰ سال طول کشید و برای آمریکا ۱۰۰ سال طول کشید در نیمه دوم قرن بیستم برای کشور‌های شرق آسیا ۴۰ سال طول کشید و برآورد‌هایی که از منظر اقتصاد دانایی صورت گرفته‌است نشان می‌دهد که اگر این دو تا اتفاق بیفتد و آن دو تا هم‌راستایی و آن دو تا مؤلفه کلیدی آن یعنی علم‌محوری و تولیدمحوری جدی گرفته‌شود، برآورد‌ها این است که در نیمه اول قرن بیستم برون‌رفت از دور‌های باطل توسعه‌نیافتگی طی یک دوره زمانی کمتر از یک ربع قرن امکان‌پذیر است. اگر ما این اهتمام را بکنیم، ان‌شاءاله در همین نسل می‌توانیم چشم‌انداز‌های بسیار روشن و امیدبخشی را فراروی جامعه، فرزندان و نوادگان خودمان قرار بدهیم.

البته باید یاد آور شد که کار ما فقط انتقاد نیست؛ درواقع در نقدی که می‌کنیم ضمن این‌که کاستی‌های نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی کشور را گوشزد می‌کنیم، سازوکار‌های این خطا‌ها را هم خیلی شفاف مطرح می‌کنیم؛ بنابراین همه آن‌هایی که فکر می‌کنند که کار ما ناقص یا ناکافی است بیایند کمک کنند تا با کار‌های بهتر آن‌ها کیفیت کار‌های ما هم ارتقا پیدا کند. من صمیمانه می‌گویم که در چارچوب مناسبات رانتی یکی از ابزار‌های انگیزه‌کشی از اهل علم این است که مثلاً می‌گویند منقدین فقط ایراد می‌گیرند و ایرادگرفتن کاری ندارد. درحالی‌که می‌خواهم بگویم اگر کسی بخواهد با ضوابط و معیار‌های علمی انتقاد کند اتفاقا آن یکی از دشوارترین و دانایی‌برترین کارهاست. ضمن این‌که هر نقد اگر نقد عالمانه باشد و به نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی کشور نشان بدهد که چه کار‌هایی را نباید انجام دهد خود این به معنای مهار شیوه‌های بحران‌ساز است و در جای خود بسیار ارزشمند است. درعین‌حال لااقل اقتصاددان‌ها می‌توانند به خودشان به این گونه ببالند که در هر دو دوره آقای احمدی‌نژاد و آقای روحانی در نامه‌هایی که نوشتند تمرکزشان بر راه‌حل‌ها نزدیک به دوبرابر تمرکزشان بر بیان اشکالات بوده‌است و این در بالاترین سطح حکومت یعنی رهبری هم مورد اذعان و تأیید قرار گرفته‌است. بنابراین، اگر ما تلاش‌هایمان را بیشتر کنیم می‌خواهم بگویم که آرام‌آرام گوش‌ها برای شنیدن و چشم‌ها برای دیدن بازتر خواهد شد و ان‌شاءاله کشور ما هم به مدار ارتقای کیفیت زندگی مردم و ارتقای جایگاه کشور در نظام بین‌المللی با سرعت بیشتری نایل خواهد شد.

پرسش و پاسخ

در پاسخ به پرسش‌هایی ناظر بر سیاست‌زدگی نهاد علم و اشکالاتی که از بیرون و به‎صورت از بالا به پایین بر دانشگاه‌ها تحمیل می‌شود:
مداخله‌های ساخت قدرت در نهاد علم به طرز غیرمتعارفی زیاد است و این محیط را به یک محیط سیاست‌زده تبدیل کرده‌است. ولی من شخصاً از فلسفۀ اسلامی یاد گرفته‌ام که «شرور عدمی هستند»، یعنی از جنس تاریکی هستند که اصالت ندارد، بلکه فقدان نور است. بنابراین، هر جایی که سیاست‌زدگی وجود دارد، اگر ما به صورت ایجابی، بر مبنای علم و کارشناسی، یک برخورد راهگشا و مسئولانه را در دستور کار قرار بدهیم، آرام آرام هزینۀ فرصت سیاست‌زدگی بالا می‌رود و هزینۀ فرصت علم‌محوری پایین می‌آید و این مشوّقی می‌شود برای همگان که بتوانند نقش مؤثّر و فعّال‌تری را در زمینۀ مسئولیت‌های فردی و اجتماعی‌شان ایفا کنند. بنابراین، راه اصولی حلّ معضل سیاست‌زدگی نهاد علم این است که ما بیاییم ثمرات و دستاورد‌ها و برکات رویکرد غیرسیاست‌زده را در عمل نشان بدهیم تا به‌صورت خودکار و البته به تدریج، آن رویکرد سیاست‌زده جای خودش را به یک رویکرد اعتلا‌بخش بدهد.

همۀ آن اشکالاتی که فرمودید به‌صورت از بالا به پایین به نهاد دانشگاه تحمیل می‌شوند را من قبول دارم، امّا شما تاریخ دنیا را بخوانید و ببینید که کجای دنیا بوده که غیر از این بوده‌باشد؟! اگر اصلاح و بهبودی اتّفاق افتاده، این محصول جوشش‌ها و مسئولیت‌پذیری‌های خود اهل علم بوده؛ اوضاع بهتر را کسی از کرّۀ مریخ و به صورت بسته‌بندی‌شده به ما هدیه نمی‌کند. ما خودمان باید آن را ایجاد کنیم، نکتۀ بسیار مهم دیگر این است که متأسّفانه گرایشی هم وجود دارد به این که ما همه چیز را احاله بدهیم به حکومت و فکر کنیم که همه چیز در گرو آن است، ولی بحث بر سر این است که مگر حکومت چیزی جدای از جامعه است؟! حکومت منتزع از مناسبات اجتماعی است و اگر این گونه نیست، آن‌ها هم مثل ما هستند؛ چه‌طور می‌شود که مثلا یک کسانی که بیرون حکومت هستند، منش و طبع دیگری نشان می‌دهند، ولی پشت میز که می‌نشینند یک جور دیگر می‌شوند؟!

این‌ها همه در دنیا تجربه شده‌است، شما ببینید، مثلا می‌پرسند «انگلستان چرا جهش توسعه‌ای پیدا کرد و پیشگام شد؟»؛ پاسخ داده‌می‌شود که این‌ها اوّلین کشوری بودند که در آن انقلاب شکوهمند انجام شد. انقلاب شکوهمند این بود که به جای حذف فیزیکی اصحاب قدرت، آمدند به صورت نهادمند، قدرت آن‌ها را آرام آرام و به تدریج، محدود و مقیّد کردند. الان واقعا ذخیرۀ دانایی بشر به‌خصوص به اعتبار کار‌های درخشانی که داگلاس نورث و عجم‌اوغلو و همکارانشان کردند، در این زمینه خیلی ارتقاء پیدا کرده‌است.

ببینید، کلّ ماجرای انقلاب اسلامی مگر جز این بود که ما فکر می‌کردیم که «ریشۀ تمام گرفتاری‌ها در حکومت است و اگر آدم‌های خوب بیایند جایگزین آدم‌های بد بشوند همه چیز درست می‌شود»؟ خب، دیدیم که نشد. پس بنابراین، مسئله، مسئلۀ نهادهاست و در عین حالی که وجود اشکالاتی که از بیرون دانشگاه و به صورت از بالا به پایین به آن تحمیل می‌شود به صورت اصولی درست است، ما باید ذهنمان را به جای جا‌به‌جا کردن افراد، معطوف کنیم به آن اصلاح بنیادی نهادی که آن هم بیش از هر چیز دیگری نیازمند «فسفر سوزاندن» [کار فکری]است و آن کسانی که به صورت حرفه‌ای جامعۀ علمی و اهل علم محسوب می‌شوند، در این زمینه واقعاً مسئولیت‌شان سنگین است.

من ضریب اهمّیت خارق‌العادۀ ساخت سیاسی را می‌پذیرم، ولی حرفم این است که در همه جای دنیا اهل علم به‌صورت از پایین به بالا آمده‌اند و اشکالات ساختاری را اصلاح کرده‌اند و حکومت را به قواره‌ای درآورده‌اند که خودشان شایسته‌اش هستند. این‌گونه نبوده‌است که از ابتدا خلقت، برای یک جا‌هایی اوضاع خوب باشد و برای یک جا‌هایی اوضاع بد باشد؛ همه جا این گرفتاری یک زمانی وجود داشته‌است، منتها یک عدّه‌ای از تجربیات گذشته‌شان درس گرفتند و رفتند به سمت اصلاح و ارتقاء اعتلابخش و الان دارند دستاورد‌های آن را می‌چشند. ما هم باید همین کار را بکنیم. من می‌خواهم عرض بکنم به طور نسبی، بعد از ساخت سیاسی جامعۀ علمی در این زمینه مسئولیت بسیار جدّی‌ای دارد، بنابراین آن توصیه‌هایی که شما فرمودید، در واقع همان چیزی است که من با استفاده از این مثل عرض کردم که «آبروی امامزاده دست متولّی آن است». اگر اهل علم نشان بدهند که حرف جدّی دارند، آرام آرام ساخت قدرت هم تمکین خواهد کرد. من خودم تجربه‌های پرشماری در این زمینه دارم که نشان می‌دهد تلاش‌هایی که در این زمینه صورت می‌گیرد مؤثّر است، امّا، چون فراگیر نیست، پایدار نمی‌ماند. اگر مثلا دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه رازی، همۀ همّ‌وغمّ و فکروذکرش درگیر مسائل جاری منطقه‌اش نباشد و این بلوغ فکری را از خودش نشان داده‌باشد که سرنوشت مناطق، تحت‌الشّعاع قاعده‌گذاری‌هایی که در سطح ملّی انجام می‌شود رقم می‌خورد، بنابراین آن‌ها هم بیایند مشارکت فعّال‌تری در اصلاح کیفیت سیاست‌گذاری‌ها و قاعده‌گذاری [در سطح ملّی]داشته‌باشند، یقیناً اوضاع و احوال ما از این چیزی که هست بهتر می‌شود.

بنابراین، اصل اهمّیت استثنائی ساخت سیاسی و جایگاهش را قبول دارم، امّا عرضم این است که اگر تغییری بخواهد اتّفاق بیفتد آن تغییر را اهل علم باید کلیددارش شوند. در این آئینۀ اوضاع نامطلوب و در میان عوامل اثرگذار متعدّد، اندکی هم این واقعیت را لحاظ کنیم که «ما هم وظایف بایستۀ ملّی خودمان را در حدّ نصاب انجام نداده‌ایم».

این که به چیز‌های نمایشی و ظاهری نسبت به امور کیفی بیشتر ترجیح داده می‌شود هم، همان طور که عرض کردم، همۀ این‌ها در تسخیر علم قرار دارد. در ادبیات اقتصاد سیاسی رانتی به این «اثر نوسازی ظاهری» گفته می‌شود. یعنی «ظاهرسازی» عضو لاینفک مناسبات رانتی است. بنابراین، به رانت حمله کن و آن را متوقف کن تا در نتیجه، این ظاهرسازی‌ها و برون‌دادمحوری‌ها به نتیجه‌محوری خواهد انجامید.

در پاسخ به پرسشی مبنی بر جایگاه مهم و مغفول «مردم و کم‌اعتنایی آن‌ها به علم و عالمان»:
کاملا موافقم که برای جامعه هم باید نقش بزرگی لحاظ کرد. دو سوّم ماجرا سرنوشتش به دست مردم رقم می‌خورد و مردم، هم در نوع ارتباطی که با حکومت برقرار می‌کنند و هم در نوع رابطه‌ای که در میان خودشان جاریست، در سرنوشت جامعه نقش ابرتعیین‌کننده‌ای دارند و اوضاع جامعۀ ما در این زمینه به هیچ‌وجه خوب نیست، ولی طبیعتا، چون موضوع بحث «دانشگاه و جامعۀ دانشگاهیان» بود من تمرکز بحث را روی دانشگاه گذاشتم. در غیاب مشارکت مردم، به حکم قرآن، حتّی انبیا هم نمی‌توانند سراپردۀ عدل را برقرار بکنند، و در سطح دانش توسعه هم گفته می‌شود که اگر مشارکت مردم در سرنوشت خودشان به صورت مؤثّر و به صورتی که در آن کتاب تعریف کرده‌ام وجود نداشته‌باشد هزینه‌های ادارۀ جامعه به صورت حیرت‌انگیزی افزایش پیدا می‌کند و هم‌زمان کارایی آن هم کاهش پیدا می‌کند. این می‌تواند موضوع بحث مستقلی باشد که از منظر دانش توسعه درباره‌اش صحبت کنیم. در کتاب نام‌برده به تفصیل بحث کرده‌ام که «چرا ضریب اهمّیت این وجه اجتماعی در عصر دانایی نسبت به هر دورۀ تاریخی دیگری به مراتب افزایش هم پیدا می‌کند؟».

پرسش: «شما اعضای هیئت علمی را به این دعوت می‌کنید که حضور فعّال‌تری داشته‌باشند و تذکّر بدهند، امّا آیا در مسئولان گوشی برای شنیدن حرف‌های اعضای هیئت علمی وجود دارد؟
در یک حدّ نصابی حرف‌شنوی وجود دارد، امّا قائم به شخص است. اگر بخواهد منشأ نجات بشود باید نهادمند بشود که یک کار سنگین طولانی ریشه‌داری را می‌طلبد. من عرض کردم که باید وارد این وادی بشویم و اگر وارد شدیم، نهاد علم به تدریج زورش از نهاد رانت و ربا بیشتر می‌شود و اوضاع و احوال به‌سامان‌تر خواهد شد و نظام پاداش‌دهی اجتماعی‌اقتصادی، سازه‌های ذهنی و نظام قاعده‌گذاری‌های اساسی هم اصلاح و بهبود مشاهده خواهد کرد.

آیا منشاء مشکلات نهاد علم در ایران به کاستی‌های قانون اساسی بر نمی‌گردد؟
بدون تردید قانون اساسی ما به عنوان یک محصول بشری نقص‌ها و کاستی‌های جدّی دارد، امّا یک سئوال بنیادی‌تر این است که «آیا ما به قانون اساسی عمل کردیم و به مشکل برخورد کردیم؟!». من در رشتۀ اقتصاد نشان داده‌ام که بخش بزرگی از ناهماهنگی‌ها و ناهنجاری‌ها اتّفاقا به «گریز نظام‌مند و نهادمند از مسلّمات قانون اساسی» بر می‌گردد. بنابراین، این هر دو وجه را باید با همدیگر مشاهده کرد. در خود قانون اساسی هم برای این که نقدهای ما به کاستی‌های آن به یک دانایی هویت‌جمعی‌یافته تبدیل شود، سازوکار‌های مشخصی وجود دارد که از طریق آن‌ها می‌توان به اصلاح و تصحیح آن پرداخت. پس حواسمان باشد که قانون اساسی هم با وجود وجوه قابل دفاع پرشماری که دارد، کاستی‌های پرشماری هم دارد. هیچ محصول بشری نیست که کاستی نداشته‌باشد. نکتۀ بعدی این که، سازوکار‌های اصلاح و برون‌رفت از این مسائل و مشکلات هم وجود دارد، ولی هیچ چیزی برای عملیاتی کردن قانون اساسی یا اصلاح و بهبود بخشیدن آن، به اندازۀ قدرت جامعۀ مدنی سرنوشت‌ساز نیست و در ساختار توسعه‌نیافته، از میان اجزاء و ارکان جامعۀ مدنی، هیچ نهادی قدرتمندتر و مؤثّرتر از جامعه علمی نیست. در موج‌های چهارگانه سنجش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان که بعد از انقلاب صورت گرفته می‌بینیم که از منظر شاخص‌های اعتماد اجتماعی، هنوز هم در ایران، جامعۀ دانشگاهی مورد اعتمادترین گروه اجتماعی در کشور است. ما قدر این را نمی‌دانیم و شکرش را هم به جا نمی‌آوریم. من بیشتر روی این تمرکز کردم که راجع به مسئولیت‌های خودمان هم باید به صورت جدی فکر بکنیم و اقدامات بایسته را در دستور کار قرار دهیم.

آخرین اخبار